اسطورهشناسی ولزی
ویلزیها یک قوم ساکن در منطقه ولز واقع در غرب بریتانیا امروزی میباشند که از لحاظ تاریخی و زبانشناسی تبار سلت دارند. زبان ولزی با زبانهای اسکاتلندی, ایرلندی و برتون همریشه میباشد که همگی زیرمجموعه زبانهای سلتی به شمار میروند.
منابع اساطیر ولز
[ویرایش]سنت شفاهی کهن ولز از حیث عناصر اسطورهشناختی غنی است اما در قیاس با ایرلند, از حیث سندیت بسیار ضعیف است. طبق شواهد موجود, در روایتهای بعدی اساطیر ولز تغییرات وسیعتری اعمال شده است. با وجود اینکه دستنوشتههای ولزی اندک هستند اما آنقدر قدمت دارند که بتوان پیوندهایی میان اساطیر ویلزی با دین کافرکیش و پیشامسیحیت سلتی برقرار کرد. از جمله مهمترین منابع اساطیر ولز میتوان به چهار دفتر مابینوگی (معروف به مابینوگیون, نوشته شده در قرن یازدهم) و قصه کلوخ و اولون[۱] در قرن دهم اشاره کرد. اساطیر ولزی عمدتا در دو دستنوشته کتاب سفید ریدریچ[۲] در قرن سیزدهم و کتاب سرخ هرگست[۳] در قرن چهاردهم گردآوری شده و امروزه به دست ما رسیده است. عمده پژوهشگران قدمت داستانهای مابینوگیون و کلوخ و اولون را بسیار قدیمیتر از تاریخ تألیف این کتب میدانند اگرچه که بدون شک این داستانها بسیار تغییر کردهاند[۴]. همچنین شایان ذکر است که شاه آرتور از شخصیتهای مشهور ادبیات اروپا, ریشه در اساطیر ولزی دارد.
اساطیر ولزی آکنده از حیوانات افسون شده یا جادویی, دگردیسی انسان به حیوان و دیگهایی است که مرده را زنده میکند. در اساطیر ولزی نوعی جهان زیرین به نام آنون وجود دارد که زیر سلطه اراون[۵] است و توصیفات آن مشابه جهان دیگر در سنت ایرلندی است.
کلوخ و اولون
[ویرایش]کلوخ عموزاده شاه آرتور, از شخصیتهای مشهور ادبیات اروپا و اساطیر ولز, بود. زندگی او از همان بدو تولد با جادو و سحر گره خورده بود. مادر کلوخ, گولیدید[۶], در هنگام بارداری دچار خشم عجیبی نسبت به خوک شد و روزی هنگام مشاهده گله خوکها, به صورت ناگهانی فرزندش را به دنیا آورد و در همان جا رها کرد. چوپان خوکها این نوزاد را یافت و به همین سبب او را کلوخ به معنای خوک-دویدن نامید. چوپان نوزاد را به پدر و مادرش, کلاید[۷] و گولیدید, میسپارد. اندکی بعد گولیدید فوت کرد و کلاید مجددا ازدواج میکند. همسر جدید کلاید آرزو داشت که کلوخ با دخترش ازدواج کند اما کلوخ امتناع کرد و به همین سبب نامادری او را نفرین کرد که کلوخ تنها میتواند با اولون, دختر ایسبادادن, ازدواج کند. ایسبادادن یک غول تک چشم بود که همگان از او وحشت داشتند. کلوخ در دام عشق اولون گرفتار شد اما نمیتوانست به تنهایی او را بیابد. پس او به نزد عمویش آرتور رفت. نگهبان قصر آرتور در ابتدا قصد ممانعت از ورود غیرمنتظره کلوخ را داشت اما کلوخ تهدید کرد که سه فریاد خواهد کشید که تمام زنان را عقیم میکند و زنان باردار سقط میکنند.
آرتور به عموزادهاش, کلوخ, کمک کرد تا به عشقش برسد. پس از یک سال جستجو آنها اولون را یافتند. هنگامی که کلوخ به خواستگاری اولون رفت, ایسبادادن از او درخواست انجام چندین کار غیرممکن کرد (مشابه دوازده خوان هرکول و هفت خوان رستم). یکی از سختترین آنها بازگرداندن یک قیچی, تیغ و شانه در بین دو گوش گراز وحشی به نام تورخ ترویت بود. آنها میدانستند که برای انجام این کار نیازمند مابون[۸] شکارچی هستند که در قلعه گلوستر[۹] زندانی شده بود اما از مابون هنگامی که نوزاد بود, ربوده شده بود و کسی از سرنوشت او خبر نداشت. در نهایت آرتور و کلوخ در جستجوی مابون او را یافتند و پس از آزاد کردن مابون از زندان طلسم شده, توانستند که تورخ ترویت را مغلوب و قیچی و تیغ را از میان دو گوش این گراز به چنگ آورند. به این ترتیب کلوخ و اولون با یکدیگر ازدواج کردند[۱۰].
شاه آرتور
[ویرایش]آرتور ریشه در اساطیر ولزی دارد که بعد از طریق شاعر فرانسوی کرتین دو تروا در ادبیات اروپای قرون وسطی مشهور شد.
پانویس
[ویرایش]