پرش به محتوا

پیش‌نویس:داوید داویدیان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زندگی نامه داوید داویدیان متخلص به مسرور کرمانشاهی

[ویرایش]

داوید داویدیان، (به عبری :דייוויד דוידיאן)، معروف به مسرور کرمانشاهی، دربامداد بیست و دوم خردادماه 1301 شمسی (دهم ژوئن 1922) درشهر نهاوند[ 1]پای بدنیا نهاد.

مسرور کرمانشاهی از یهودیان ایرانی تبار است که دراوایل سال 1951 میلادی به اسرائیل مهاجرت کرد و پس از آن در شهر "نهاریا"[2] (Neharya)  سکنی گزید و تا به امروز دراین شهر زندگی میکند.

مسرور در خانواده ای هنر دوست و هنر پرور رشد کرده است. پدرش اهل هنر و عاشق اشعار حافظ بوده و هر شب برایش از حافظ می خوانده است .مادرش نیز مهربان و هنر دوست بوده است. مسرور معتقد است که هر آنچه که او  اکنون در زندگی هنری اش در شعر و ادب کسب کرده نتیجه میراثی است که پدر و مادرش برای او به جای گذاشته است .

آثار داوید داودیان، متخلص به مسرور کرمانشاهی

[ویرایش]

از جمله آثار او : پرواز به سوی روشنایی[3] است که در سال 1397در باره  زندگی اش  نگاشته شده است.

همچنین دیوان اشعار "تبرزین " سال 2007، "قصه دل" به اهتمام و نگارش مهندس همایون ابراهیمی (داروگر)در اسراییل در سال ۱۹۸۷ ،  کشکول در سال2007 ، و گلشن مسرور در سال  2016 منتشر شده است .

https://commons.wikimedia.org/wiki/File:DAVID.pdf

داوید داویدیان

الگو:FORCETOC


معرفی کتاب:دیوان  اشعار "کشکول"، سروده های داوید داویدیان (مسرور)

[ویرایش]

سروده هائی که برای این دیوان گزیده شده، عمدتا شعرهای وی درباره ایران واحساساتش نسبت به رخدادهائی است که دراین سالها برایران رفته است. مسرور کرمانشاهی هنوز هم دراندیشه دیدار زادگاهش به‌سر می برد .با وجود اینکه بیش از نیم قرن است که در اسرائیل زندگی می کند، ولی در شعرش آرزوی روزی را می کند که بتواند به کرمانشاه باز گردد و بر خاک آن بوسه زند.

 شعر وطن،  بخشی ازیکی ازسروده های داوید داویدیان (مسرور کرمانشاهی ) شاعر ایرانی زاده ای است که بیش از 57 سال است، که دراسرائیل زندگی میکند. این سالهای دوراز زادگاهش ، نه تنها درکلام فارسی شاعر اثری نگذاشته است، حتی ذره ای از عشق اش به کرمانشاه را کم نکرده بلکه افزون تر نیز شده است .


بخشی از شعر وطن : این   خانه  که   ویرانه  شده  خانه  ما  بود

این  خانه  پناه  من  و کاشانه  ما   بود

این خانه که امروزدرآن روضه سرائی است

جای    طرب  و ناله   مستانه  ما  بود

آن  باغ  که امروز شده خانه صیاد

صحن چمنش  جای  گل و لانه ما بود

مسرور در بخش دیگری از آثارش در شعر "جرم پدرها"این چنین می سراید: آن  تازه جوانی  که سرش  بر سر دار است

نور  بصر  و  بچه   دردانه   ما   بود

آن  جرم،  خطائی  است  که  کردند  پدرها

نه  جرم  پسر،  بچه  فرزانه  ما   بود

شعر  "جرم پدرها" در دیوان کشکول، یکی ازصدها سروده ای است که درکتاب دیوان شعر او اخیرا دراسرائیل منتشر شده است. 
دیوان  "کشکول"  دربرگیرنده شماری ازهزاران شعری است که این ایرانی زاده  وفادار به ایران و عاشق هر دو کشور اسرائیل وایران در طول سالهای عمر خویش سروده است.

یادآوری می شود که برای معرفی دیوان "کشکول" دراسرائیل آئین هائی با شرکت شاعر برگزارشده است.

مسرور  85 بهار ازعمر جاودان خود را در اسرائیل پشت سر گذاشته است .


بیش از50 سال زندگی دراسرائیل با عشق به ایران ومردمش هنوز هم امید به دیدار کرمانشاه را دارد

داویدیان (مسرور) درپیش گفتار دیوان شعر خود نگاشته است :

" درسحرگاه 22 خردادماه 1301 (دهم ژوئن 1922) درشهر نهاوند پای بدنیا نهادم...پدرم حافظ شیراز را به حد پرستش دوست داشت؛ تا جائی که مبلغی گزاف به شخصی داده بود که دیوان حافظ را به خط عبری برایش بنویسد.

بیشتر شبها دیوان حافظ  تا پاسی ازنیمه شب درکنارش بود.

صدائی خوش داشت وهرهنگام آواز می خواند چنان مجذوبش می شدم که گویا درهمان اوان کودکی با شنیدن صدای او جسم  و روحم با شعر وشاعری آمیخته شد وپرورش یافت...

پدر به روزگار تنگدستی افتاده بود وبرای پرداخت بدهی های خود مدتی راهی عراق شد و پس ازبازگشت نیز که موجب شد ما از نهاوند به کرمانشاه کوچ کنیم، به سخت ترین کارها دست می زد تا ما زندگی آبرومندانه ای داشته باشیم.

من در مدرسه آلیانس (اتحاد) به تحصیل مشغول شدم. درکلاس چهارم، یکی از انشاهای خود را با شعری که سروده بودم ، آغازکردم  و چنان مورد تشویق معلم قرارگرفتم که فردایش مرا ازصف مدرسه با افتخار بیرون خواندند و مدیر مدرسه مدادی شش گوش که نیمه آن قرمز و نیم دیگرش آبی بود، به من هدیه داد. همین تشویق کوچک مرا تا به امروز به دنیای شعر کشاند...

هرچند دررشته نخ تابی به پدرکمک می کردم، اما در 24 سالگی به عضویت انجمن دانشوران و شاعران کرمانشاه راه یافتم  و اشعارم درروزنامه منتشر می شد.

دراوائل سال 1951 به اسرائیل مهاجرت کردم که با دشواریهائی همراه بود...

پس ازمدتی دراسرائیل به شهر "نهاریا"   Neharyaنقل مکان کردم، که مهاجرین آلمانی یهودی پایه گذار این شهر بودند و تا به امروز دراین شهر زندگی میکنم...

در"هیستدروت" (سندیکای کل کارگران اسرائیل) به امرکمک به مهاجرین مشغول شدم و به مهاجرین همه ممالک بویژه گرجی ها دست یاری دادم ...ویک دوره نیز نامزد احراز پست شهرداری این شهر شدم، که به هدف خود نرسیدم اما دو دوره ده ساله پست معاونت شهرداری ویک دوره پنج ساله مقام مشاور شهردار را دردست داشتم...وهنگامی که سن بازنشستگی فرا رسید، از این وظایف دست شستم."

یکی از شخصیتهائی که دیوان اشعار مسرور را مورد نقد قرارداده، داوود ادهمی به یکی از سروده های بلند او که گفتگوئی گله آمیز با پروردگار است اشاره میکند و پرسشهائی را که شاعر، موسی وار با صراحت با رب یگانه درمیان نهاده است، یاد آور می شود:

قتل شش میلیون یهودی درجهان کافی نبود؟      

زین همه آدم کشی سیر و صفا کردی خدا؟

داوود ادهمی می نویسد:

"تحسین برانگیز اینکه با وجود گذشت زمان بسیار درکشوری جدا از ایران، با وجود روبرو شدن با فرهنگ ورسوم غیر ایرانی، مسرور پس از گذشت نیم قرن جدائی از ایران عزیز، خاطره، آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی از درونش جدا نشده و هنوز به زیبائی، سنگینی وشیرینی زبان فارسی، اشعار پرمغز ونغز ایرانی می سراید".

یکی دیگر ازشخصیتهای ایرانی زاده مقیم اسرائیل، همایون ابراهیمی درباره مسرور می نویسد:

" بالای چهل سال ژرف نگری درگلزار همیشه بهار ادب پارسی، مرا به این باور نزدیکتر می کند که سخنوران و سرایندگان شعر، بازگو کننده ی دردها و شادیهای مردم دردوران زندگیشان بوده اند. مسرور زادگاهش، ایران را، درجوانی ترک کرد و مانند دیگر یهودیان جهان برای پیشبرد اسرائیل به کشور پدرانش شتافت و تا به امروز درتلاش و تکاپو است. ولی مهر به زادگاه و بوئی که ازکوچه های نهاوند و کرمانشاه در دل وجان دارد، او را به سخن می آورد تا ارادت خود را به میهنش در لابلای شعر و یا آرایش واژه ها بریزد:

من اگر دور از آن کشور و زان آب و گلم،            

قلب و روحم همه آنجاست، خدا میداند

شیوه ی سخن پردازی و پرواز اندیشه در سروده های مسرور ما را به یاد صائب تبریزی ونازک بینی هایش می اندازد:

بوئی از مهر و وفا دارد و رنگی از خون        

روید ازتربت من، گر که گیاهی، گاهی

درویش مسلکی و دید فرزانه مسرور به روزگار، و برداشتهای مهرانگیزانه اش از زندگی، او را سخنوری ساخته که درآرایش بیانش نشان میدهد بدنبال آنی است که ازخود ستائی ومال اندوزی به دور باشد - همانگونه که با خرافات واندیشه های تندروی مذهبی همخوانی ندارد و کوس دکانداران دین را می زند:

به میخانه بیا زاهد که زهد بی ریا بینی            

که مردان خدا را گوشه ی میخانه ها  دیدم

یا

در ته میکده زآنرو شده ام  گوشه نشین          

که درآنجا سخن از مذهب و احکامی نیست

یا

به درویشی گرا، خواهی اگر شاه جهان باشی        

که جز درمسند رندان، ندیدم پادشاهی را

مسرور را چون شرابی، باید نوشید تا آرام آرام در دل و جان رخته کند وآنچنان را آنچنان تر به تماشا بگذارد:

هرکه شد شوریده ترافسانه اش شیرین تر است        

شورفرهادی ما افسانه می شد کاشکی

آنچه برسرایران آمده را درلابلای سروده هایش می توان خواند که بی پروا، درد ورنج ونامرادیها را بازگو می کند واین بی باکی را بی گمان ازهمشهریانش، مردمان کرمانشاه دارد که درپهنه ی ایران زمین به جانبازی برای میهن، نامدار شده اند.

شعر وطن، پشت جلد کتاب "کشکول" مسرور هرچند بیش از 57 سال است ازایران به دوراست، اما اخبار و رویدادهای ایران را هر روز دنبال میکند، وگاهی چنان به خشم وغلیان درمی آید که به رخدادها واکنش نشان میدهد. هنگامی که می بیند، محمد خاتمی چگونه امید امیدواران رای داده به او را برباد داده، می سراید:

اگر گفتم که آخوندی شده ملا، غلط کردم          

اگر گفتم سخن بیهوده وبیجا، غلط کردم

درمورد نقض گسترده حقوق انسانی درایران و مصیبتهائی که برزندانیان سیاسی در حکومت ایران میرود، او خطاب به رهبران رژیم می گوید:

صبا از من بگو آن جانشین شاه ایران را      

که  بگشاید  به روی بیگناهان درب زندان را

هنگامی که دریک برنامه ادبی رادیو اسرائیل برای نخستین بار با سروده های مریم حیدرزاده (دختر جوان ایرانی روشندل درتهران وشاعره خوب ایرانی) پیش ازآنکه حتی آوای مریم به گوش بسیاری ازایرانیان درامریکا و اروپا برسد، آشنا می شود و هنگامی که می شنود این شاعر با استعداد نا بینا است، درنامه ای به رادیو اسرائیل شعری می سراید و اصرار می ورزد که یک چشم خود را به این دختر ایرانی با استعداد هدیه کند تا این دختر پراحساس  بتواند دنیا را ببیند.

مسرور یاد آور می شود که مریم همنام مادراوست:

ای  مریم  عزیزم،  همنام    مادر من              

قلبم   بسی  گرفته،  تنها  به  خاطر  تو

که این شعربه سبک شعر معروف مریم حیدرزاده جوان است:

آخه یه روز دق می کنم، فقط به خاطر تو    

دنیا را عاشق  می کنم،  فقط  به  خاطر  تو

مسرور به مردم ایران امید می دهد، ولی آنان را به لزوم تکاپو برای دادخواستن ازبیدادگران فرا می خواند:

...

ملت، خودش باید زجا، برخیزد وشورش کند  

با آنکه در راه هدف، بس بند و زندان دیده ام

...

سرتاسرایران زمین، یکروز با هم یکصدا    

خواهان آزادی شوید، من فتح را درآن دیده ام

تا  خود  برای خویشتن، ازجا نخیزد آدمی    

او را به دام دیو و دد،  زار و پریشان  دیده ام

با اینهمه سردرگمی، با چشم غواصی خود    

در قعردریای  امید،  بس در و مرجان دیده ام

او در واپسین سالهای عمر خویش، آرزو می کند که هرچه زودتر به کرمانشاه بازگردد و بر خاک آن بوسه زند و در پایان شعر مژده می دهد که آن روز دور نخواهد بود. مسرور می سراید:

وطن! روزی اگر آیم بسویت  

رسم بر سجده گاه و طرف کویت

بخاکت افتم و رویت ببوسم  

زخود بیخود شوم از عطر و بویت

زخاکت طوطیا سازم به چشمم  

زاشگ شوق سازم شتشویت

زگرد و خاک ملایان ظالم  

به مژگانم نمایم رفت و رویت

وطن، من یک یهودی زاده هستم  

که خوش بودم بطرف باغ وجویت

پناهم دادی و کردی محبت  

درود از من بر آن طبع نکویت

و اکنون، ای وطن با من هشتاد  

دلم پر میزند، آیم بسویت

به خدمتکاری یارانت آیم  

به ناخن بر کنم چشم عدویت

برانم از وطن هر بی وطن را  

برای حفظ شان و آبرویت

نشینم با تو و هر دو...بگرییم  

گشایم عقده از بغض گلویت

شبی در زادگاهم در نهاوند  

بخواب خوش روم توی للویت

به کرمانشه روم دیدار یاران  

ببوسم آن دو لبهای نگویت

پس از عمری فراغ و درد و هجران

نشینم با عزیزان روبرویت

وطن! این روزها نزدیک گشته  

قسم بر جان (مسرور) و به مویت

رضا شاه دوم آید بخانه

برآورده شود این آرزویت