درگاه:خراسان/نگاره برگزیده/۱۴
ظاهر
برگی از شاهنامه تهماسبی اثر دوستمحمد. فردوسی به غزنی مسافرت کرد. از اتفاقات روزگار، آن روز شعرای غزنوی، عنصری، فرخی و عسجدی در باغ صحبت میداشتند. چون فردوسی خواست به آنان نزدیک شود شعرا با خود گفتند، بهتر این است که این زاهد خشک را دفع مزاحمت کنیم. عنصری گفت: ما شاعریم و ما را نشاید که دل بیازاریم. بهتر است که او را به شعر امتحان کنیم. پس عنصری رو به فردوسی کرده گفت: برادر ما شاعرانیم و در جمع شعرا جز شاعر نمیگنجد، هر یک مصراعی میگوییم، تو مصراع چهارم را بگو. پس عنصری گفت: چون عارض تو، ماه نباشد روشن عسجدی گفت: مانند رخت گل نبود در گلشن فرخی گفت: مژگانت همی گذر کند از جوشن سپس فردوسی گفت: مانند سنان گیو در جنگ پشن عنصری با تعجب گفت: ای مرد زیبا گفتی، مگر ترا در تاریخ سلاطین احاطهای است؟ و به این ترتیب فردوسی نیز به جمع آنان پیوست.