پرش به محتوا

خاندان سرابندی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

خاندان سرابندی

معرفی و تاریخچه خاندان سربندی یا سرابندی،

سرابندی ها یا  سربندی ها از اصیل ترین و قدیمی ترین ساکنین سیستان بازماندگان خاندان سورن در سیستان هستند که نسل به نسل #مرزبانان و فرماندهان و حاکمان سیستان بوده اند.

خاندان سورن یکی از هفت خاندان ممتاز اشکانی است. حوزه نفوذ و حکمرانی (شاهنشاهی سورن) آنها سیستان بود. رئیس خاندان سورن اولین تاجگذاری را برای بنیان‌گذار سلسله اشکانیان در حدود قرن سوم پیش از میلادمسیح انجام داد؛ و از آن زمان این کار به شغل موروثی این خاندان تبدیل شد

جد بزرگ سرابندی ها در کوه خواجه سیستان سردار اسپهبد گودرز سورن پهلو از زرتشیان  و فرماندهان قدرتمند سیستان  فرزند سردار سورنا  فرزند اسپهبد آرخش(آرش) و ماسیس بوده است که بعدها نوادگانش بعد از پذیرش اسلام و به دلیل سکونت در سربند سیستان به سربندی و به مرور به سرابندی معروف میشوند.

سردار اسپهبد سورنا  پس از شاه مقام اول کشور را داشت ودر دلیری و توانایی پیشرو ترین پارتی/ایرانی دوران خود بوده و بلندقدترین و خوشچهره ترین مرد زمان خود بوده

و از دیگر نام آوران این خاندان ویندهفرن است که در سده نخست میلادی استاندار سیستان بود قلمرو او از هند و پنجاب تا سیستان امتداد داشت.

سرابندی ها از ایلات قدیم سیستان هستند، مولف کتاب نوزدهم بهمن جواد محمدی خمک می نویسد من اولین بار نام آنها را همراه نام شهرکی ها، به تاریخ سلطنت شاه تهماسب اول صفوی ، در احیاء الملوک  دیده ام که در آن زمان همراه ایل شهرکی در رامرود و زره سیستان (سمت چپ سرشیله و جنوب تاسوکی کنونی یا به عبارتی دیگر در دلتای جنوبی هیرمند)، جمعی از آنها بود و باش داشته اند و بزرگانشان اختیار دار این منطقه بوده و هرگز به حاکم برگزیده شده از سوی حکومت صفوی دخل نمی داده اند و در میانشان نقیب محمد شاهی ملا (به احتمال ملاشاهی های امروزی )، مشهور به سخت کمان و، نقیب جمال، هردو سربندی، و نقیب رئیس شهرکی : «هرگز هیچکس را از طوایف اتراک گماشتگان حکومت صفوی به ایشان دست نبود» سربندی ها منسوب به ناحیه سربند سیستان اند و محل آن در ناحیه ی جنوب شهر زابل کنونی در بخش سفرنامه اسمیت ذکر شده است.

سران سربندی ها به گواه تاریخ

سردار کوچک خان سرابندی

در پایان عهد صفوی و درست در زمان سلطنت شاه سلطان حسین صفوی و دقیقا در سال ١٠٩٧، ه «جامع جعفری» از کوچک خان سیستانی ای یاد می کند که در آن سال پس از عدم توفیق اولیه در غارت کرمان، قلعه_بم را تصرف کرده، دوباره عزم تسخیر کرمان می کند. با توجه اوضاع اجتماعی_سیاسی آنزمان، کوچک خان سربندی و همراهی او با شورشیان افغان نمی توانسه است بدون موافقت ملک فتحعلی خان کیانی پادشاه سیستان و پدر ملک محمود فاتح خراسان بوده باشد، چرا که این شورش ها و غارت ها از لوازم تعبیه ی قدرت اقتصادی و از ضروریات مُلک ستانی و کشور گشایی بوده است و نمونه ی بارز آن، بعدها در مبارزه ی  فتحعلی خان کیانی (برادرزاده ملک محمود شاه خراسان) با لشکریان نادرشاه افشار به چشم می خورد و در آنجا پادشاه سیستان برای تهیه لوازم مبارزه به امیر سیف الدین خان شهرکی ماموریت می دهد تا نواحی گرمسیر را غارت کند.

میر کمبرخان: (میرقنبر خان)که گفته میشود در زمان نادرشاه رئیس سکوهه بوده است. 1730-47-

میرکوچک خان: بر اساس شواهد محلی به من اطلاع داده شده است که عادل شاه برادرزاده و جانشین نادر،حکومت کرمان را به او واگذار کرد  با این حال شاهرخ افغان والی وقت آنجا این مکان را تسلیم نمی کند. آنها جنگیدند و میرکوچک کشته شد. 

سردارمحمدرضاخان‌اول: خانيكوف او را پسر میر کوچک می داند و من باید این ترتیب را به عنوان هماهنگ تر می پذیرفتم اما شواهد محلی با این تغییر مخالف بودند. نویسنده مذکور میگوید که

میر کمبر خان رئیس سرابندیان از سوی نادرشاه در سیستان حاکم و در سکوهه به عنوان کلانتر ساکن شد. و این عنوان به جانشینان او نازل شده است 90-1780 

سردارامیر خان: خانیکوف او را میرخان میخواند و میگوید که او در زمان فتحعلی شاه در سیستان مستقل حکومت میکرد و به سرزمینهای کیانیها دست پیدا کرد. او یکی از افرادی است که در آقای یادداشت ویلر در 17 فوریه 1868 به عنوان یکی از سه رئیس مستقل سیستان بود.

سردار محمدرضاخان: بزرگترین پسر از پنج پسر و جانشین پدرش در قدرت بود هاشم خان شهرکی و علی خان سنجرانی بلوچ در برابر جلال الدین کیانی به ایشان پیوست که موفق به اخراج آنها شدند. او توسط شاه کامران بازگردانده شد اما دوباره از سیستان رانده ،شد محمدرضاخان بخش زیادی از قلمرو کیانی را در اختیار گرفت

سردار محمدرضا خان بزرگ، فرزند همین میرخان یاد شده در پیش از این است. او کسی است که در دوبار براندازی ی ملک جلال الدین کیانی، به دستیاری میرهاشم خان شهرکی، نوهء محمدحسین خان و نبیرهء سیف الدین خان رستم ثانی، نقش اساسی را داشته است.

اعتمادالسلطنه در مرآت البدان، زیر مدخل تهران، در شرح سلطنت محمدشاه قاجار، تاریخ احتمالا نخستین لشکر کشی ی کامران میرزا، شاه هرات را به سیستان، برای استقرار برادر همسر خود، ملک جلال الدین کیانی بر حکومت از دست رفته اش، سال ١٢۵٢ قمری ١٢١۵ شمسی می نویسد و از فحوای نوشته اش چنین بر می آید که خبر این لشکر کشی در فاصلهء نوزدهم ربیع الثانی تا پایان جمادی الاولی، در بسطام شاهرود به محمدشاه رسیده است. اعتماد السلطنه در نوشته یاد شده، حاکم آن زمان سیستان را «منقاد پادشاه ایران» یاد می کند و در ادامه خواهیم دید که این حاکم منقاد اسماً ملک حمزه خان و رسماً سردار محمدرضا خان سربندی بوده است که در برابر هجوم کامران میرزا، از شاه ایران یاری خواسته است. علاوه بر این، اعتماد السّلطنه یاد می کند که :«...از جانب دوست محمد خان سردار کابل و رنجسدسنکه پادشاه کشمیر و پنجاب و امیر بخارا و خان خوارزم و والی سیستان پیاپی تحف و هدایا و رسل و رسایل می رسید» در این زمان کهندل خان قندهاری (برادر دوست محمدخان، شاه آیندهءافغانستان) هم، از فرمانبرداران محمدشاه قاجار است که پسر او محمدعمرخان، نیروهای جلال الدین خان پسر کامران شاه را به سود محمدشاه قاجار در هم می شکند.

اکسیرالتواریخ، زمان لشکر کشی کامران میرزا را به سیستان سال ١٢۵٣ هجری قمری ١٢١۶ هجری شمسی ذکر می کند و احتمالا این تاریخ اشاره دارد به لشکر کشی ی دوم کامران شاه، برای استقرار دوم ملک جلال الدین کیانی به حکومت سیستان.

ناسخ التّواریخ هم سال این لشکر کشی را ١٢۵٣ قمری ١٢١۶ شمسی می داند و، به صراحت می نویسد که در برابر این عزم کامران میرزا :«فرمانگزار سیستان، پناهندهء شاهنشاه غازی[محمدشاه قاجار] شده، صورت حال را به کارداران دولت نگاشت» از آنجا که اکسیر التواریخ در ادامه نوشته اش که پیش از این از آن یاد کردیم می نویسد که حاکم صفاری (کیانی) ی آنجا از این لشکر کشی به دیار محمدشاه قاجار شکایت نوشته است و بعدها هدیه هم به دربار ایران فرستاده است، معلوم می شود که سردار محمدرضا خان و میرهاشم خان شهرکی، در اوایل براندازی ملک جلال الدین، زیر چتر مشروعیت فرمانروایی برادرش، ملک حمزه خان (به استناد شجره الملوک، از مادری دیگر) که بر علیه جلال الدین اغوا شده بوده است، حکم می رانده اند و نامه ای که به دربار ایران فرستاده است، بی شک با مُهر همین برادر اغوا شده بوده است، اگر نه، کامران میرزای افغان به کمک ملوک صفاری رفته است، منتها به کمک ملک جلال الدین، برادر مخلوع ملک حمزه.

در تحلیل براندازی ملک جلال الدین خان که سرانجام به برافتادن کلّی ی ملوک نیمروز انجامید باید گفت که شاید هم واقعا در آغاز، سردار محمدرضا خان و میرهاشم خان قصد براندازی کیانیان را نداشته اند و پس از کارایی ملک حمزه هم نومید شده اند.سیستان را بین خود و طوایف بلوچ تقسیم کرده اند. شاید هم سردار محمدرضا خان با ملک حمزه خان  رفتاری را می کند که قبل از او نادرشاه افشار با تهماسب دوم صفوی و فرزند خردسالش عباس سوم صفوی کرده است. دربارهء سرنوشت ملک جلال الدین هم باید گفت که ایشان تاسال ١٢٧۴ قمری ١٢٣۶ شمسی یعنی تا حدود ٩ سال پس از مرگ سردار محمدرضا خان، در «اوکات» در شمال دریاچه هامون سیستان زنده بوده است، درست تا حدود به قتل رسیدن سردار علی خان سربندی، برادر سردار محمدرضا خان، به دست برادرزاده اش سردار تاج محمدخان. در آن دوره، چنان که در شرح امارت و حکومت سردار علی خان خواهیم دید، شمال دریاچه هامون در دست خوانین «ساغزی» (سگزی) است و باز در شرح حال سردار علی خان خواهیم دید که در آن دوره خان ساغزی شوهر خواهر یا برادر شوهر خواهر سردار علی خان است. همهء این یادآوری ها برای آن است که موقعیت قبایل سیستان آن زمان و جایگاه ملوک، بین این قبایل، در آخرین سالهای حکومتشان بر سیستان و نحوهء مدارای رقبای سیاسی ی ملوک با آنها پس از برافتادنشان، روشن شود.

اما پس از نخستین استقرار ملک جلال الدین کیانی به حکومت سیستان و مصالحه بین او و سردار محمدرضا خان سربندی و میرهاشم خان شهرکی، کامران شاه دختر سردار محمدرضا خان را هم به عقد پسر وزیر مقتدرش، یار محمدخان در می آورد و با این وصلت سردار محمدرضا خان در بین همسانان بیشتر برکشیده می شود.

هنگامی که سردار محمدرضا خان برای بار دوم و برای همیشه ملک جلال الدین خان را از سیستان متواری می کند. حامی ملک جلال الدین خان یعنی کامران میرزای افغان، شاه هرات، درگیر جنگ با سپاهیان ایران است و دیگر نمی تواند به ملک جلال الدین کیانی کمک و امدادی برساند و در پایان این ماجرا هم، این سردار محمدرضا خان است که بخش عمدهء قدرت را در سیستانِ از دست ملک جلال الدین درآورده به دست می گیرد.

سردار محمدرضا خان سربندی، پس از پیروزی ی نهایی بر ملک جلال الدین کیانی، زمین های او را هم در بخش میانکنگی فعلی به تصرف خویش در می آورد و گلداسمید هم می نویسد : «تردیدی نیست که در زمان حیات سردار محمدرضا خان، اگر بزرگ و رئیس کلّی ای در سیستان وجود داشته است، همانا خود سردار محمدرضا خان بوده است».

سردار محمدرضا خان، در جنگ کافر قلعه، به کهندل خال افغان کتباً تعهد می سپارد که به وی وفادار بماند.

ناسخ التواریخ هم می نویسد که در سال ١٢۵٧ قمری ١٢١٩ شمسی (احتمالا چهار سال پس از دومین تلاش کامران میرزا برای اعادهء حکومت ملک جلال الدین)، سردار محمدرضا خان، از سوی عباسقلی خان، حاکم کرمان، مامور شد تا سه هزار سپاهی، به فرماندهی پسرش لطفعلی خان (که بعد به دست عمویش سردار علی خان نابینا می شود)، همراه کهندل خان کرده، او را بر قندهار مستولی کند. پس از انجام دادن این مهم، کهندل خان هم لطفعلی خان را حافظ قندهار می کند.

تیت، درگذشت سردار محمدرضا خان را، در کهنسالی و، در سال ١٢۵۶ قمری ١٢٢٧ شمسی می نویسد، و ما پیش از این گفتیم که تا حدود ٩ سال پس از این ملک جلال الدین خان در اوکات به آوراگی روزگار می گذرانده است. مرگ سردار محمدرضا خان تقریباً بیش از ١٣ (سیزده) سال پس از مرگ ملک حمزه خان، شوهر خواهرش و برادر ملک جلال الدین خان بوده است.

مدت حکومت سردار محمدرضا خان، در مجموع ١٣ سال بوده است که ١٠ سال اول آن همزمان بازندگی ملک حمزه خان کیانی بوده است که سردار محمدرضا خان، در آغاز، زیر لوای مشروعیت او حکم می رانده است. از جمله کارهای سردار محمدرضا خان که مقر فرماندهی اش سه کوهه بوده است یکی حفر کانالی بوده است که به یاری هاشم خان شهرکی، از بند گزی ی کهک تا محدودهء سه کوهه کشیده شده است و دیگری احداث چاه های معروف به چاه های محمدرضا خان است که هنوز هم به همین نام در ناحیهء حوضدار برجاست و دیگری بنای قلعهء روستای چلنگ. سردار محمدرضا خان چنان بین مردم و رعایا محبوب بوده است که پس از درگذشت، آرامگاهش زیارتگاه شده بوده است. استاد محمدی خمک محقق و پژوهشگر تاریخ سیستان در کتاب سیستان و رویداد نوزدهم بهمن هزار و سیصد و سی می نویسد، تا جایی که من دیده ام این محمدرضا خان نخستین سربندی ایست که عنوان  «سردار» بر نامش افزوده شده است و چنان که دیدیم تا پیش از او بزرگان سربندی و دیگر بزرگان سیستان را، بجز ملوک کیانی، با لقب میر و امیر خطاب می کرده اند. گویا لقب سردار، در دوره های اخیر، از نظام قبیله ای یا ارتشی ی هند انگلیسی به  ایران راه یافته است،

سردارعلی خان:پس از مرگ برادرش محمدرضاخان به جانشینی از او گذشت و علیه او اسلحه به دست گرفت. و سرانجام از کمک سردار کهندل خان برخوردار شد 1848.

قندهار سردار مهردل خان با آوردن نیروهای افغان به سیستان لطف علی خان پسر و جانشین محمدرضاخان را دستگیر و کور کرد و به نفع عمویش علی خان از سلطنت خلع کرد آخرین نامی که به دنبال حمایت از ایران بود، در اقتدار ناخوشایند خود مجبور شد به تهران برود و یک شاهزاده خانم سلطنتی را به ازدواج بپذیرد. و پس از بازگشت به سکوهه به قتل رسید دختران امیرخان یکی ازدواج با دوست محمد نارویی بلوچ و یکی همسر حمزه خان کیانی .

سردارلطفعلی خان:در مورد شایستگی های سردار لطفعلی خان سرابندی محمد تقی لسان الملک درکتاب ناسخ التواریخ چنین مینویسد :اما لطفعلی خان همان کسی است که سابقه شجاعت اومورد تایید تاریخ است وی همان کسی است که در دوره محمد-شاه قاجار در1257 به فرمان حاکم کرمان فرماندهی نیروهای 3000نفری سیستان را برای کمک ومسخر ساختن قندهار جهت به حکومت رساندن کهندل خان بارکزایی مخلوع که به ایران پناهنده ودر شهر بابک کرمان به حالت تبعید زندگی میکرد را بر عهده داشت وپس از فتح قندهار کهندل خان شرح ماوقع را چنین برای عباسقلی خان حاکم کرمان نوشت .بر حسب امر کاردان دولت ایران لطفعلی خان با لشکر خود طریق خدمت سپرد و اینک من بر قندهار مستولی شده ام و او را حارس و حافظ قلعه ارگ قندهار دانسته ام .عباسقلی خان به پاس این موفقیت خنجر وکارد مرصع ودیگر اشیا نفیس را برای لطفعلی خان وپدرش می فرستد.

سردارتاجمحمدخان: اگر نه قاتل واقعی در قتل عمویش علی خان حضور داشت و به قتل او دامن زد و در سکوهه جانشین او شد اعتراف به وفاداری به ایران به دیدار شاه در مشهد رفت