پرش به محتوا

فهرست وام‌واژه‌ها در فارسی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

این نوشتار فهرستی از وام‌واژه‌ها که از دیگر زبان‌ها به زبان فارسی وارد شده‌اند را نشان می‌دهد.

فرانسوی

[ویرایش]

عربی

[ویرایش]

ترکی

[ویرایش]

روسی

[ویرایش]

انگلیسی

[ویرایش]

مغولی

[ویرایش]
  • آقا؛ مهتر، مهتار، مِه، بزرگ، سرور، برادر،... این واژه بسیار پرکاربرد است و می‌بایست از زبان ترکی باشد، در ترکی باستان «آکا/آقا» معنای (چمای) برادر می‌داده است.
  • آل‌تمغا؛ آل‌تمگا، سرخ‌نشان، زرفرمان، فرمان زرین، تمگای زرین،... از "آل فارسی به معنای سرخ و "تمغا است؛ این واژه در زبان پارسی میانه با آوایش «تَمگا/Tamgaa» نیز بوده و فرمان شاهی یا نشان شاهان که برای فرمان به کار می‌رفته معنا می‌داده است (کتاب "اسواران ساسانی؛ نوشتهٔ یوسف امیری و مک براید را می‌توانید بخوانید). دگرش آوایی از واج «گ» به «غ» در پارسی فراوان دیده می‌شود مانند؛ غوگاه ¬¬غوغا، گوبراگ (در پارسی میانه) ¬¬غبراغ، یوگ (در پارسی میانه)¬¬یوغ،.... از سویی هم شاید ترکی شده تمگا که پس از فرمانروایی‌های ترک‌تبار همچون غزنوی و سلجوقی، به دستگاه حکومت ایلخانان مغول راه یافته است. این واژه دیگر کاربردی نداشته در تاریخ یا ادبیات شاید به چشم آید.
  • آلتون؛ زرّین، زرنشان، زر درَفش،... شاید از ریشه ترکی باشد و بیشتر برای «آلتون اردو» (ارتش زرین)، شاخه‌ای از فرمانروایان مغول در کرانه شمالی دریای کاسپین در سده‌های پس از جنگتازی مغولان در تاریخ آمده است. این واژه کاربردی در زبان فارسی ندارد مگر در نوشته‌های مربوط به تاریخ چنگیز و نوادگان.
  • اتراق؛ چندمانی، اَندمانی، اَندمان، چادرزنی، ایستمانی،... پرکاربرد بوده و شاید از ریشه زبان ترکی باشد.
  • اَختاجی / اختاچی؛ مهتر یا آخوربان، ستوربان، نگهدارنده اسبان،... ترکی مغولی است و در فارسی شنیده نمی‌شود.
  • اسرامیش؛...، چمای آن یافت نشد. با ریشه مغولی در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
  • اردو؛ لشکرگاه، ارتشگاه، ارتش‌سار، لشکرگان یا گردش، گشت، گذار، چرخش،... این واژه نیز می‌تواند از ریشه زبان ترکی باشد که به فارسی راه یافته، نام

«اردو» برای زبان مردم پاکستان که کمابیش همان زبان هندی است نیز برگرفته از همین واژه به چَمای زبان لشکری است و مربوط به تاریخ هند و پاکستان بویژه دوره گورکانیان در آن سرزمین می‌باشد؛ این واژه پرکاربرد در زبان فارسی است.

  • اَرغون؛ نام یکی از فرمانروایان ایلخانی است. وی کسی است که می‌خواست کعبه را نیز ویران کند و بتخانه‌ای جای آن بسازد. نامی مردانه بوده و در میان فارسی‌زبانان برای نامگذاری چندان کاربردی ندارد، شاید نزد ترک‌زبانان همچنان نهاده شود.
  • ارکاوون/ارکاون/اَرخون؛ سرور، مهتر، دادگر، داور،... این واژه را عربی شده واژه‌ای یونانی برشمرده بودند، چه مغولی چه یونانی چه عربی شده در پارسی از میان رفته است.
  • اُروغ؛ خاندان، دودمان، دوده، نوادگان، نیازادگان،... در فارسی امروز بی‌کاربرد است، با واژه آروغ به چمای بادگلو اشتباه گرفته نشود، این واژه فارسی است.
  • الاغ؛ خر، درازگوش، چاروا،.... این واژه احتمالاً برگرفته از «اُلای» ترکی به چم "خر یا اسب یدکی است و بیشتر برای مؤدبانه گفتن «خر» به کار می‌رود. بسیار پرکاربرد در زبان فارسی است.
  • اُلجایتو؛ نام مغولی سلطان محمد خدابنده، یکی از ایلخانان است. وی تحت تأثیر علامه حلی شیعه شد. گنبد سلطانیه در زنجان را در دوره او ساخته‌اند، نامی مغولی مردانه است و در میان فارسی‌زبانان کاربردی ندارد.
  • اُلوس/اولوس؛ تیره، وِیس (طایفه)،... (این واژه می‌بایست ریشه‌مند مغولی باشد و برای تیره‌های همین تبار در دوره ایلخانیان به کار می‌رفته که احتمالاً گروه‌هایی از آنان به قلمروشان آورده شده بودند. بسیاری از تیره‌های مغول و ترک در زمان ایلخانان به نزدیکی پایتخت‌های این سلسله در زنجان و مراغه امروزی کوچ کرده‌اند و زبان ترکی و آلتایی را که از زمان سلجوقیان در آناتولی و آذربایجان و شروان زبان فرمانروایان بوده تقویت گردید، البته مهاجرت ایل‌هایی از آناتولی و تشکیل سلسله‌های آق‌قویونلو، قراقویونلو و بویژه صفویه نیز تأثیر شگرفی در این روند داشته‌اند. واژه "اُلوس دیگر کاربردی در زبان فارسی ندارد مگر در کتاب‌های تاریخی دوران مغول و تا اندازه‌ای دوره‌های پس از آن تا زمان قاجار.
  • الوک؛، این واژه حتی در واژه‌نامه‌هایی همچون دهخدا نیز آورده نشده است. چمای آن یافت نشد، هیچ کاربردی با ریشه مغولی در زبان فارسی ندارد.
  • اَندا / اندای / انده؛ دوست، این واژه نیز در فارسی فراگیر و ماندگار نگشت، وام‌واژه‌ای مرده در زبان فارسی است.
  • اوبای؛ میل یا گلدسته‌آسایی که در بیابان و دشت می‌ساختند. کاربردی در فارسی امروز ندارد.
  • اوتوک؛ موزه، پای‌افزار یا بخشوده و گذشت شده یا تومار، در فارسی از میان رفته است.
  • ایداجی؛ یکی از سِمت‌های لشکری مغولان، گروهی از فرماندهان رزمی سپاه مغول، وام‌واژه‌ای از میان رفته در فارسی است.
  • ایراخته؛ محکوم، ویجَر شده، وَجرافته («وَجر یافته» که برابر پهلوی برای واژه محکوم عربی با آوایش فارسی نو است)،.... این واژه به سختی در واژه‌نامه‌ها برای ریشه مغولی یافت می‌شود؛ کاربردی در زبان فارسی ندارد.
  • ایل؛ زَند (واژه‌ای بسیار کهن در زبان‌های آریا است. نام یکی از تیره‌های مهم تبار مادی، «آری زانتو» بوده که در زبان پهلوی آوایش آن «زَند» گردیده است، آری زانتو می‌شود زند آریا/ زند آریایی. نام ایل زند نیز گویا بی‌ارتباط با این واژه نبوده است. این واژه بهترین برابر فارسی برای واژه ایل می‌باشد) وِیس، تیر، تیره،... این واژه به احتمال بیشتری ترکی است و در شیوه زندگی تیره‌های ترک و مغول، ساختار بسیار مهمی شمرده می‌شده، پرکاربرد در زبان فارسی است.
  • ایلخان؛ به چَمای خان ایل، بزرگ زند، سرور زند، رهبر زند، خدیو زند، زندبُد،.... نام فرمانروایان مغول در سرزمین ایران بزرگ نیز بوده که به چَمای خان «فرمانبردار» از خان یا قاآن سترگ که پس از چنگیز، تا چند سده از شهر پکن در چین رهبری امپراتوری مغول را داشته به کار می‌رفته است. در ساختارهای ایلی و زندی، این واژه هنوز جایگاه رهبر ایل/زند را می‌رساند. کاربرد معمولی در فارسی دارد.
  • ایلچی؛ پیک، فرسته، پیغام‌بر، نامه‌بر، فرستاده،... این واژه بایست ترکی باشد و تا دوران قاجار نیز پرکاربرد بوده، در تاریخ بویژه دوران صفویه و قاجار بسیار به چشم می‌خورد پَن (اما)، امروزه چندان کاربردی در فارسی ندارد. واژه «چاپار/چَپَر» نیز وام‌واژه‌ای از زبان ترکی بوده و برابر فارسی ایلچی همان پیک است.
  • ایلغار / الغار؛ تاختن، تاخت، شبیخون، آفند، جنگتازی،....، ترکی مغولی است و در بسیاری از کتاب‌های تاریخی پس از آمدن ترکان و مغولان تا دوران قاجار دیده می‌شود. در زبان فارسی تا اندازه‌ای وام‌واژهٔ فراموش شده است.
  • ایلغامیش / ایلغامش؛ آفند کردن، تاختن، جنگتازی کردن،....، همریشه با ایلغار بوده و ترکی مغولی است. در زبان فارسی وام‌واژه‌ای از یاد رفته است.
  • اینچو / اینچی / اینجو / انجو؛ زمین ویژه ازآن شاه، وام‌واژه‌ای مرده در زبان فارسی است و تنها در کتاب‌های تاریخی پس از مغولان به چشم می‌خورد.
  • اَینی؛ برادر کهتر، برادرزاده، وام‌واژه‌ای مرده در زبان فارسی است.
  • اینا / ایناغ / ایناک؛ پیشکار، همپا، چاکر،... این واژه نیز دیگر در فارسی شنیده نمی‌شود.
  • بالش؛ یکای شمارش زر و سیم، هیچ کاربردی در فارسی امروز با ریشه مغولی ندارد (با واژه بالش فارسی اشتباه گرفته نشود).
  • بَرانغار / برانقار؛ راستگه لشکر، جوخه راست سپاه، جوخه یا وَشت دست راست و به عربی میمنه، در فارسی نمانده است.
  • بهادر / باهادُر؛ پهلو، پهلوان، یل، گُرد، نیو، نَوَرده، زورمند، دلیر، دلاور، جگردار، پردل، سرباز، جنگی، جنگو، جَروک، یاور، شیردل، شیرپنجه، شیرتن، شیراوژن، شیرافکن، پلنگ‌افکن، شیرشکار، پولادرَگ، پولادپنجه، پیلتن، اژدهافش، سردار، اَسوار، اَسوارا، اژدهاتن،.... این واژه بیشتر برای نام پسرانه در خانوارهای ترک یا سنتی گذاشته می‌شود و برابرهای فارسی پرشماری دارد. ریشه این واژه نیز احتمال بیشتری می‌رود ترکی باشد، در معنا کم کاربرد بوده پَن در نامگذاری از نام‌های با مسما میان ترکان است.
  • پایژه / پایزه / پاییزه / پایز؛ سکه‌ای که برای فرمان حکمرانی از سوی سرور مغولان به کسی داده می‌شده، وَجر (حکم) فرمانروایی، گویا ریشهٔ چینی داشته با چمای مغولی آن در فارسی از میان رفته است (با واژه پاییز یا خزان که فارسی است اشتباه گرفته نشود).
  • پرچم؛ درفش، بَرچم، از سده‌ها پیش تر از آفند مغول این واژه در سرزمین‌های فارسی زبانی همچون خراسان که گهواره فرهنگ ایرانی پس از فروپاشی ساسانیان به‌شمار می‌رفته، در میان سروده‌های سُرایندگانی نامی به چشم می‌خورد. تیره‌های رمه‌گردان، شکارچی و تاراجگری که در بلندشت‌های شمال چین می‌زیستند بر بالای نیزه یا زیر تیغه سنان، رشته‌هایی از دم گاو سیاه یا غژغاو را به عنوان درفش قبیله‌ای خود می‌بستند و این خرده‌فرهنگ، رفته رفته در سرزمین‌های پیرامونی یا مورد آفند آن‌ها شناخته شده و جا افتاد، با گذشت سده‌ها و چیرگی‌تبار مغول و همچنین فرمانروایی‌های آزگار ترکان پیش و پس از مغول‌ها که خاستگاه و فرهنگی نزدیک به هم در بلندشت‌های آلتایی داشتند بر پهنهٔ بزرگی از خاورمیانه، این واژه به معنای درفش و عَلَم جاافتاد و بعدها به درفش‌هایی با نقش و نگارهای پارچه‌ای که نماد شاهان بود نیز گفته شد. ریشه‌شناسی دیگری نیز برای آن گفته شده که از «بَر + چَم» می‌آید که به معنای چمیدن (خرامیدن و خودنمایی) بر بلندی است و ستایه یا صفتی برای درفش بوده، ریشه فارسی دارد ولی ریشه نخست احتمالاً درست‌تر باشد. در پارسی میانه به این نماد "دِرَفش، در عربی "عَلَم یا رایَة و در ترکی نیز واژه "بِیرَق برابر آن به کار می‌رفته و پرچم احتمالاً از ریشه زبان مغولی باشد. وام‌واژه‌ای بسیار پرکاربرد در زبان فارسی است.
  • تابقور؛ چیزی افزون بر باج و خراج که در زمان فرمانروایی مغولان ستانده می‌شد. در زبان فارسی مانا نبود و وام‌واژه‌ای فراموش شده است.
  • ترغو؛ گونه‌ای پارچه ابریشمین و گرانبها، ریشه مغولی داشته امروزه کاربردی در فارسی ندارد.
  • تُغار / تاغار؛ تشت/تاس گلین و سفالین، گونه‌ای ظرف سفالین برای خوراک یا… این واژه از دیرگاهان پیش از جنگتازی مغولان در فارسی بوده است، دست کم بایست از ترکی به فارسی راه یافته باشد. دربارهٔ نافارسی بودن این واژه و ریشه‌شناسی اَش، پژوهش بیشتری نیاز است پَن به احتمال ترکی بوده، کاربرد معمولی در زبان فارسی دارد.
  • تکشمیشی/ تکِشمِشی؛ پیشکشی به فرمانروای مغول، خاکبوسی پیشگاه خدیو مغول، فروتنی چاکرانه آستان سرور مغولان،... مغولی بوده در فارسی از میان رفته است.
  • تَمغا؛ فرمان، مهر، باج، داغ حکومتی،... ریشه واژه در پارسی میانه، «تَمگا» بوده است که به زبان ترکی و از آن به مغولی راه یافته. این واژه می‌تواند از راه زبان‌های کهن ایرانی خاورین همچون سغدی که دیرگاهانی در سرزمین فرارود گویش می‌شده به زبان همسایگان ترک در آنسوی مرز سیردریا (سیحون) در زمان باستان اندر شده باشد. در دوران چیرگی فرمانروایان ترک بویژه سلجوقیان و پس از آن مغول‌ها، این واژه با آوایش «تمغا» به فارسی نو پس از چند سده برگشته است، باری دگرش آوایی «گ به غ» در فارسی فراوان رخ داده است و شاید این آوایش نیز به وام گرفته نشده باشد. پس از مغولان و تا اندازه‌ای به سستی گراییدن فرمانروایان تیموری، این واژه رفته رفته بی‌کاربرد می‌شود، امروزه کاربردی در فارسی ندارد مگر کتاب‌های تاریخی _ نگاه کنید به کتاب "اسواران ساسانی"
  • تَنسوق؛ گونه‌ای جامه گرانبها، ارمغان، نادر… یا دستور، فرمان،... در چَمای نخست که جامه‌ای گرانبها باشد؛ گفته شده ریشه آن از واژه هندی «تَنسکهه» به فارسی تَنسَخ شده، عربی شده آن تَنسوق بوده که باز به فارسی (احتمالاً) و از آن به ترکی و مغولی گردیده، بار چَمایی آن نیز دگرش یافته است. در چَمای دوم هم گمان می‌رود به همین ریشه بازگردد، به هر روی در فارسی امروز کاربردی ندارد.
  • تومان؛ بیوَر، بیوار، ده هزار،... (این واژه هم در ترکی و هم مغولی به کار می‌رفته، برابر ریشه‌دار آن در زبان پهلوی و اوستایی «بیوَر/بیوار» بوده که بزرگ‌ترین یکای شمارشی در زبان‌های ایرانی شناخته شده و برابر ده هزار است. این واژه را مغولان و ترکان برای هنگ یا وَشت‌های ده هزار تایی لشکر خود که «قشون» می‌نامیده‌اند به کار می‌بردند. در دوره قاجار به ده هزار دینار قجری، یک تومان می‌گفته‌اند که با افت ارزش پول ملی در ایران، این واژه به عنوان یکای پول رواژ یافته و امروزه تومان تنها برای یکای پولی در فارسی کاربرد دارد)
  • جِبه؛ نام یکی از سرداران مغول بوده است.
  • جرانغار / جرانغاز؛ چپگاه سپاه، سمت چپ لشکر یا به عربی میسره، در فرهنگ لغت دهخدا ترکی دانسته شده… به هر حال در فارسی از میان رفته است.
  • چَک؛ سیلی، توگوشی، کشیده،... این واژه با آوایش «چَق/چاق» در زبان مغولی چمای «زنش/گزش» دارد. برخی از زبان‌شناسان مانند گرهارد دورفر واژه «چاقو» را نیز از همین واژه مغولی دانسته‌اند، باری (البته) ریشه‌شناسی فارسی برای آن «چاک + و» بوده که به چَمای ابزار شکافنده است. برخی نیز واژه چکاچاک (= چرنگ شمشیر و تیغه‌ها) را نیز برگرفته از آن شمرده‌اند که چندان درست نیست؛ این واژه می‌بایست واژآوایی از صدای برخورد تیغه‌ها در پیکار بوده باشد، چک + میان‌وند فارسی «ا/وا» + چک مانند رنگارنگ، گرماگرم، مالامال، سراسر، برابر، پایاپای، جورواجور، زخمازخم، دمادم، لشالش، کشاکش،... که از همین میان‌وند ساخته شده‌اند. واژه چَک به چَمای سیلی در فارسی پرکاربرد است.
  • چِریک؛ بسیج، بسیچ، رزم‌آرا، لشکری، جنگجو، رزمنده، رزم‌آور، ناوَرده، نبرده، سپاهی، اِسپاهی، جنگخواه، پیکارجو،... (این واژه نیز احتمالاً ریشه ترکی داشته باشد. بسیاری از وام‌واژگان ترکی در زبان فارسی، واژه‌های مربوط به سپاه و رزم و لشکریان است؛ سلسله‌های بسیاری پس از فروپاشی ساسانیان را شاخه‌های‌تبار ترک، بیشتر به پشتگرمی سپاهیان آمایش یافته از مردان ایلیاتی به قدرت رساندند. برخی از وام‌واژه‌های ترکی همچون قشون، جلو (جیلاو؛ لگام اسب، کسی که در پیش می‌رود)، کومَک (فریادرسی کسی از سپاهیان، گیر افتاده در میان دشمن)، یاغی، داروغه، گزمه، چریک، آذوقه، سیورسات، یورش، ایلچی، تومان، یرغه (اسب راهوار، راهواری)، شلوغ، کشیک، قراول، قورچی (سواره)، تفنگ، جار، چپاول، یغما،.... به گونه‌ای به مسائل نظامی مربوط است. واژه چریک امروزه بیشتر برای پیکارجویانی با شیوه رزمیدن در جنگ‌های نامنظم کاربرد دارد، کاربرد آن معمولی است)
  • چنگیز؛ لقب (پاشنام) جهانگشای مغول، «تموچین» است که با درهم کوبیدن تیره‌های دشسگال مغول آلتایی و همبسته کردن جنگجویان ایلیاتی (زَندین)، نخست بلندشت‌های چین و خاور آسیا را به خاک و خون کشید و سپس به باختر آسیا و اروپای خاوری تاخت. در این جنگتازی‌های چنگیز و نوادگان‌اش که نزدیک به صد سال به درازا کشید و فرمانروایی آزگار این تبار، میلیونها تن جان خود را از دست دادند، هزاران سازه باشکوه تمدن‌ها ویرانه گشت، صدها هزار کتاب ارزشمند خاکستر شد… جنایت‌های این تبار در چند خط نمی‌گنجد؛ تنها در موج نخست آفند سپاه مغول به رهبری چنگیز، در بلندشت‌های چین و خاور آسیا بیست و اندی میلیون انسان در کشتارها، جنگ، تاراج و پیامدهایی همچون قحطی و گریختن از میان رفتند. تنها در آفند چنگیزیان به بلندشت‌های ایران، برآورد کشته‌ها و تلف شدگان میان ۷ تا ۱۲ میلیون تن است؛ گرچه آمار روشنی از جان دادگان این رخداد خونین تاریخی نمی‌توان گفت… در پی نسل‌کشی‌ها در خراسان، فرارودان و خوارزم، زبان‌های سغدی و خوارزمی که دیرزمانی روبه سستی نهاده بودند، یکسره نابود شدند، مکتب ادبی خراسان از هم پاشید، دانشمندان و ادیبان بسیاری کشته و آواره گشتند، شهرهای آباد آن سرزمین‌ها با خاک یکسان شد. پس‌افکند چنگیز و نوادگانش بناها و کتاب‌ها و آثار هنری و… ایست که بر خون نزدیک به ۳۰ و اندی میلیون انسان ساختند… این نام بیشتر در میان خانواده‌های سنتی به فرزندان پسر گذاشته می‌شود، گاهی نیز نام یکی از سالداران خاندان است که بر نواده‌های وی می‌گذارند، در زبان مغول گویا چَمای «بزرگ خان‌ها» را می‌داده و پس از به رهبری همه تیره‌های آلتایی رسیدن تموچین برای او به کار رفته است. کاربرد آن در نامگذاری بوده و امروزه نیز کم است…)
  • چوک؛ این واژه در فرهنگ واژگانی یافت نشد، با ریشه مغولی، امروزه در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
  • خپل؛ کوتوله و فربه، شکم گنده، گنده تن لش،... (این واژه مغولی گفته شده شاید هپل و هپلی نیز دیسه‌ای آوایی از آن باشد، کاربرد معمولی دارد)
  • دالای؛ زمینی که از سوی سرور مغول به افراد لشکری دهش می‌شده، در فارسی امروزه نیست.
  • دومان / دومن؛ توفان، مه‌آلودگی، این واژه نیز ترکی دانسته شده و در فارسی نمانده است.
  • ساوری؛ ارمغان، پیشکش،... این واژه بایست ریشه مغولی داشته ولی (پن) در زبان فارسی دیگر به کار نمی‌رود.
  • سوغات؛ ارمغان، پیشکشی، دهش، هدیه،... (این واژه نیز هم در ترکی و هم مغولی به چَماهای گفته شده بوده، به فارسی راه یافته و بسیار پرکاربرد است)
  • سیبه / سیبا؛ کندَک یا کانالی گرداگرد شهر، دژ یا هر جایی برای جنگیدن، ترکی مغولی بوده و در فارسی امروز کمابیش فراموش شده است.
  • سیورسات؛ اَوژَند، ساز و برگ جنگ، رزم‌توشه لشکریان،... (این نیز بیشتر ترکی دانسته شده، از دوره قاجار به این سو دیگر کاربردی ندارد)
  • سُیورغال؛ زمینی که فرمانروا دهش می‌کرده است، این ترکی مغولی بوده و در زبان فارسی از میان رفته است (تیول، اُلکای و اقطاع واژگانی نزدیک به آن بوده که دو تا ترکی و دیگری عربی است).
  • سُیورغامیشی؛ نوازش از سوی شاه، شهنوازی، مهرورزی، به عربی "تلطف، مغولی بوده و در زبان فارسی مانا نبوده است.
  • سُیورغَتمش؛ یکی از حکمرانان مغول در کرمان بوده که از حکومت ایلخانی استقلال داشت. این نام تنها در تاریخ دیده می‌شود که چندان نیز اهمیتی نداشته است.
  • سُیورمیش / سیورمش؛ شادی غریو و فریادی که در روز جنگ، لشکریان کنند، مغولی بوده و تا اندازه‌ای برابر با واژه روسی «هورا» بوده است که در فارسی مانا نبود.
  • شقاول؛ شاید نام پرنده‌ای است، به گونه‌ای کم در فارسی امروز شنیده می‌شود و بیشتر برای نامگذاری.
  • شقایق؛ لاله دلسوخته، آلاله، لاله داغدار، لاله‌سا، این واژه را عربی دانسته‌اند نه مغولی. در زبان فارسی واژه‌ای پرکاربرد وام‌یافته از عربی است. این گل را در پارسی میانه «آلالَک» می‌گفته‌اند که همان آلاله در آوایش پارسی نو است؛ آلاله به چمای آن است که این گل لاله نیست گرچه همانند آنست، پیشاوند «آ» در زبان‌های ایرانی کهن، برای دُشمایگی یا ضدیت به کار می‌رفته است.
  • شیلان؛ سفره خوراک، خوان، میهمانی کشیدن، سفره کشیدن، بار همگانی،.... ترکی مغولی بوده و در فارسی کاربردی ندارد.
  • طَرقاق؛ نگهبان، پاسبان، پاسدار، پاوان، پاد،... مغولی بوده و وام‌واژه‌ای از میان رفته در زبان فارسی است.
  • ترمتای / طرمتای / طرمطای؛ گونه‌ای پرنده شکاری یا حشره‌خوار، ترکی یا مغولی بوده و در فارسی کاربردی ندارد.
  • غازان؛ نام نخستین ایلخان مغول است که اسلام آورد (گرچه گفته می‌شود گیخاتو نیز مسلمان شده بود)، نامش در فارسی شنیده نمی‌شود.
  • غاغمیشی؛ چمای (معنای) آن یافت نشد، در فارسی هیچ کاربردی ندارد.
  • قاآن؛ خدیو تیره یا زند مغول را می‌گفته‌اند که بعدها برای فرمانروا نیز به کارش برده‌اند. در ترکی " خان گفته می‌شده که در بسیاری از زبان‌های خاورمیانه همچون فارسی، کردی، پشتونی، تاجیکی، دری، لری، بلوچی و حتی هندی، پنجابی و اردو با آوایش ترکی آن بسیار پرکاربرد است. زبان‌شناسان دربارهٔ ریشه این واژه دیدگاه‌های گوناگونی دارند، به هر روی با آوایش مغولی بیشتر برای نام خانوادگی شنیده می‌شود.
  • قایِن؛ برادر شوهر، در فارسی به کار نمی‌رود، شاید در ترکی هنوز گفته شود.
  • قُچاق؛ فربه و نیرومند، پرزور، پروار زوردار، مغولی بوده و در فارسی شنیده نمی‌شود.
  • قچقار / قجقار / قجغار؛ گوسفند پرواری گشنی، ترکی مغولی و شاید همریشه با درایهٔ (مدخلِ) بالا باشد… در فارسی جایی ندارد.
  • قراغچی / قراقچی؛ نگهبان، پاوان، پاسبان، نگهبان همراه، نگاهبان،... مغولی بوده و امروزه در فارسی از میان رفته است.
  • قَلان؛ گونه‌ای از خراج، ساو و سرانه بوده که مغولان می‌گرفته‌اند. با همین آوایش در زبان ترکی معنای (چمای) «گورخر» در زبان فارسی را داشته که هر دو واژه ترکی و مغولی آن در فارسی از میان رفته‌اند.
  • قُلزم؛ در یک چَما عربی شده یک واژه یونانی است و نام بندری در کشور مصر، اما (پن) در معنای مغولی شاید سنگر یا جبهه نبرد سرزمینی باشد، با ریشه مغولی در واژه‌نامه‌ها نیز یافت نشد. مغولی آن در فارسی مانا نبوده است.
  • قلنک؛، در تاریخ غازانی همراه واژه "کابین فارسی آورده شده و آنگونه که از جمله کتاب برمی‌آید شاید در مغولی چمایی نزدیک به دهش کردن، بخشش نمودن، هدیه یا… داشته باشد. به هر روی در فارسی این واژه دیده و شنیده نمی‌شود.
  • قمیز / قومیز / کومیز / قمیس؛ می‌بایست مایعی (آپیکی) مست کننده همچون می و مل بوده باشد که مغول‌ها آنرا از ترش کردن (تخمیر) ماست یا شیر دام درست می‌کردند، امروزه در فارسی شنیده نمی‌شود.
  • قوبچور / قوبجور / قبجور / قپچور؛ گونه‌ای از باج و سرانه که از مردم گرفته می‌شده است. در فارسی دیگر نیست.
  • قوتوقو؛ نام سردار مغول که در جنگ پَروان (جایی در افغانستان امروزی) از جلال الدین خوارزمشاه شکست خورده به نزد چنگیز گریخت. پس از این شکست شورش‌هایی در شهرهای اشغال شده به دست مغولان رخ داد ولی نبود دوراندیشی میان سرداران سپاه خوارزمشاه، باعث شکست‌های بعدی آنان از لشکر مغول گردید. نام «قوتوقو» تنها در تاریخ آمده است.
  • قوچ / غوچ؛ گوسفند نر، پشمینه،... آنرا ترکی دانسته‌اند، کاربرد معمولی در فارسی دارد.
  • قودا؛، در کتاب تاریخ غازانی همراه با اَندا و اَینی آمده و شاید چمایی نزدیک به دوست، یار یا… در زبان مغولی داشته است. به هر روی در زبان پارسی جا افتاده نگشته و وام‌واژه‌ای از میان رفته است.
  • قورچی/قرچی؛ سواره، سوارگان، جنگی، اِسناه‌مند (مسلح)،... این واژه نیز ترکی شمرده شده، کاربردی در فارسی امروز ندارد.
  • قورُلتای / قورُلتای / قوریلتای / قورلتان؛ انجمن و گروهی از بزرگان مغول که برای تصمیم (یازش) مهمی هم‌اندیشی می‌کرده‌اند همانند «کنکاش»، در زبان فارسی دیگر فراموش شده است.
  • قیچی؛ پارچه‌بُر، برِشگر، ویرای، دوکارد،... این واژه ترکی مغولی بوده و پسوند «چی» برای ابزار در زبان ترکی به کار می‌رود. بازه‌ای که این واژه به زبان فارسی راه یافته چندان روشن نیست و احتمالاً از ترکی به پارسی آمده باشد، وام‌واژه‌ای بسیار پرکاربرد است.
  • کُتل / کوتَل؛ اسب یدک،... (مغولی یا ترکی بوده، در فارسی امروز گفته نمی‌شود و از میان رفته است)
  • کِریاس؛ آستان، درگاه، بارگاه، دربار،... (این واژه در شاهنامه و دیگر کتاب‌های ادبی پیش از جنگتازی مغول‌ها در زبان فارسی به کار رفته، احتمالاً فارسی یا اندرشده به آن از زبانی دیگر بوده باشد. کاربردی در فارسی ندارد)
  • کُنکَلَک / کُنگلک؛ پیراهن، گونه‌ای جامهٔ مغولی، این واژه نیز در زبان فارسی برجای نمانده است.
  • کنگاش / کنکاش / کنکاج؛ انجمن هم‌اندیشی بزرگان، رایزنی، هم‌رایی،... واژه‌ای ترکی یا مغولی است که امروزه به چَمای کاوش، جستجو، پژوهیدن به کار می‌رود، کاربرد آن در فارسی کم است.
  • کیجَم؛ برگستوان، پوشش اسب، مغولی بوده و وام‌واژه‌ای مرده در زبان فارسی است.
  • گُزُک؛ سرمه، با این چمایه مغولی است. واژه «گِزِک» به معنای خرامیدن و تماشا، بایست ترکی باشد. واژه «گَزَک» نیز همریشه با گزیدن و پارسی بوده و برابری برای واژه "آتو است. با ریشه ترکی و مغولی در فارسی از میان رفته است.
  • گورکان / گُرِکان؛ داماد، این واژه بایست ریشه مغولی داشته و در ترکی همچنان چمای داماد دارد. تیمور لنگ این واژه را فرنام (لقب) خود نهاد، ازین رو وی را تیمور گورکانی نیز در تاریخ گفته‌اند و اشاره به آنست که او خود را داماد خاندان چنگیز و جدا از آن یک فرمانروای مغول برمی‌شمرده، بیش از آنکه ترک یا تاتار بداند، البته بیشتر تاریخ‌نگاران وی را مردی از تاتارهای باشنده در فرارودان که تیره‌ای از ترکان بوده‌اند می‌دانند و اینکار بیشتر برای جایگاه جهانگشایی مغولان و خاندان چنگیز بوده است. پس از وی یکی از نوادگانش به نام «بابر» به هندوستان گریخت و با یاری فرمانروایان مسلمان در باختر سرزمین هند توانست سلسله ای بنیاد نهد که آنرا "گورکانی نامید و تا استعمار انگلستان، بر بخش بزرگی از هند فرمانروایی می‌کردند. این واژه در چمای داماد در فارسی کاربردی ندارد، شاید برای نام خانوادگی شنیده شود.
  • گَوُرگه / گورگا؛ گونه‌ای کوس یا طبل به مغولی، در فارسی این واژه از میان رفته است.
  • گیخاتو؛ نام یکی از ایلخانان مغول بوده است.
  • لارغو؛ نگهبان دارایی بی صاحب، گنجور، مغولی بوده و در زبان فارسی جا نیفتاده از میان رفته است.
  • مُنغَلای / منقلا / مانگلای؛ پیشگاه لشکر، پیشانی لشکر، به عربی طلایه یا جبهه، این واژه از ساختار لشکری مغول برآمده و چم پیشانی نیز می‌داده است. وام‌واژه‌ای فراموش شده در زبان فارسی است.
  • موچلَکا؛ دست‌نوشته‌ای که برای سند یا تأیید به کسی داده می‌شده است، در فارسی به آن «دستخط، ترده یا نورده» به عربی «قبالة» و در ترکی «بونچاق» می‌گفته‌اند. مغولی بوده و در فارسی نمانده است.
  • نارین؛ گنج‌خانه، گنجینه، بایگانه، بادگان، خزینه (این واژه احتمالاً عربی شده واژه «Huzinak یا uzinak» در زبان پهلوی بوده باشد که معنای خرج درباری داشته و واژه هزینه در فارسی نو نیز برگرفته از آنست)، خزانه… این واژه مغولی تنها در دستگاه حکومتی ایلخانان گویا به کار رفته و پس از آن در فارسی فراموش شده است.
  • نعناغ؛ این واژه در فرهنگ واژگانی یافت نشد، با این آوایش در فارسی هیچ کاربردی ندارد. اگر منظور واژه «نعناع» است؛ عربی شده «نانای» در زبان پهلوی بوده که گونه‌ای از گیاه پونه است، ریشه مغولی ندارد.
  • نوکر؛ چاکر، پیشکار، بازیار،... (می‌تواند مغولی باشد، بسیار پرکاربرد است)
  • نویان؛ سردار، سالار، فرمانده، فرمانفرما، مهتر،.... هم در مغولی هم در ترکی برای بزرگان به کار می‌رفته پن در فارسی از میان رفته است.
  • نهالَه/نهالهَ؛ برای این واژه دو معنا گفته شده، یکی همان نهال که درخت نوباوه باشد و ریشه از زبان پارسی میانه / پهلوی دارد و دیگری کمینگاه شکار که آن نیز چند سده پیش از آفند مغولان در واژه‌نامه «لُغت فُرس اسدی» نخستین فرهنگ واژگانی زبان پارسی آورده شده است و احتمال اینکه از زبان‌های ترکی مغولی باشد اندک است. به هر روی با ریشه دوم در زبان فارسی، کاربردی ندارد.
  • هلاکو / هولاکو؛ نوه چنگیز که موج دوم آفند مغول به ایران و خاورمیانه را رهبری کرد، سرسلسلهٔ ایلخانیان است. در نامگذاری به کار می‌رود و نامی پسرانه برای خانواده‌های سنتی است. بسیار کم کاربرد است.
  • یارغو / یَرغو؛ داوری، دادخواهی، دادخانه،... مغولی بوده در فارسی امروز کاربردی ندارد.
  • یاراق / یراق / یراغ؛ جنگ‌افزار، ساز و برگ رزم، افزار آماییدن (تجهیز) اسب، ترکی دانسته شده و در برخی زبانزدهای زبان فارسی همچون «زین و یراق کردی» شنیده می‌شود. یراق کبوتر نیز بایست از این واژه برگرفته باشد.
  • یاسا / یاسای / یاساق؛ فرمان و آیین‌نامه ای که چنگیز برای مغولان و فرمانروایی مغول پدیدآورد. (مغولی بوده کاربردی ندارد)
  • یاغی؛ گردنکش، سرکش، نافرمان، سرتاب،... (این واژه می‌تواند مغولی یا ترکی باشد، پرکاربرد است)
  • یام؛ اسب پیک،... (مغولی بوده کاربردی ندارد)
  • یای؛ دانشی خرافه مانند که باران را ببارانند. (مغولی بوده، در فارسی از میان رفته است)
  • یرلیغ؛ فرمان نگاشته شده رهبر مغول،... مغولی بوده و در فارسی به کار نمی‌رود.
  • یورت / یُرت / یورد؛ جایی که خانوارهای مغول و ترک چادرهای خود را برپا می‌کرده‌اند. مجازاً چَمای خانه و میهن نیز می‌داده، ترکی مغولی بوده، در فارسی از میان رفته است.
  • شاید شماری چند از واژگان مغولی راه یافته به فارسی هنوز ناشناخته باشند.
  • واژگان «تومان، سوغات، چَک، نوکر، یاغی» را پرکاربردترین واژگان مغولی می‌توان شمرد که هنوز در زبان فارسی زنده‌اند.
  • قاآنجی، قائانچی، قئانچی، قاآنچی (مغ. تر)-گورکان (داماد)-میز (پرتغالیMesa)-یاسامیشی-

ارمنی

[ویرایش]
  • پوک/pook؛ این واژه با درایهٔ ارمنی در فارسی یافت نشد، واژه پوک به چَمای تهی یا به عربی متخلخل از ریشه پودَگ/pudag در پارسی میانه و آن نیز از ریشه پَتَکَ/pataka در پارسی باستان است و با واژگانی همچون پوچ، پکیده، پکیدن، پوسیدن،... همریشه بوده، ریشه ارمنی ندارد.
  • خاج؛ این واژه در ارمنی به چَمای دارآویز یا به عربی صلیب بوده و با این چما در فارسی امروز کاربردی ندارد. (نام خاج برای دنبالچه در پایین ستون مهره‌ها نیز بایست از همین واژه برگرفته باشد، برابر فارسی آن همان دنبالچه یا دنبالیچه است)
  • درزی از دِرجَک/Derjak؛ این واژه نیز احتمالاً ریشه ارمنی ندارد، درز به چَمای شکاف/ شکاف جامه، فارسی است. درززَن نیز کسی را می‌گفته‌اند که درز جامه می‌دوخته است. درزی می‌بایست از «درز + ی» که پساوندی پرکاربرد در فارسی است ساخته شده باشد. دَرزی به چمای دوزنده یا به عربی خیاط است که در فارسی امروزین چندان به گفت نمی‌آید، نام کیش «دَروزی» که در بخش‌هایی از سرزمین شام پیروانی دارد نیز از همین واژه فارسی ریشه یافته (نام عارفی که این آیین را اندیشه‌پردازی کرده است).
  • زاق/زاگ از Zāg یا Jag؛ چمای بچه داشته و در فارسی امروز کاربردی ندارد.
  • شامورتی؛ برابر چمایی دشنام پدرسگ در فارسی بوده. پس برابر بهتر آن در گفتار، «پدرسوخته» یا «پدرسوختگی» است، این واژه نیز در فارسی کم کاربرد است.

لاتین

[ویرایش]

ارجان- ارگانوم-ارون-ازملک-اسارون-اسپاراگوس-استراک-اسقیل-اشقمونیا-استبل-اکالیپتوس-الیسونAlyssum-امپراتور-انبرباریس-انتله-انخوسا-اندروصاقس-انطوبیا- اولسطیون-اولیرا-اپیکا-اونوبروخیس-ایرس-ایرسا-قالس-بدلیون-برباریس-بستیناج-بسیله-بشولیون-بطارش-بطریرک-بطونیقا –بقس-بگونیا-بوتیه-بوق، بوغ-پاپروس، پاپیروس-پتاس-پسیلیون-بریدVeredus-تاپسیا-تاتوره-تمیس-تیموس-جِس-جَبسین-جنتیانا-چراییتا-حبوره-دلفین- دینارDenarius-رادیوس-ریزوفور-ژالاپJalapa-سالویا-ستروطیون-سراسیاs?rasus-سَسالی-سطاخیس-سِطرکا (لا. فر)-سطوبی (لا. فر) –سفاجنوم- سفندولیون، سفندلیون-سقنقس- سقولوفندریون-سَلوی-سِلَّهZilla-سلیس (لا Silicea ,SiliciumفرSilice)-سَمیلقُسSmilax-سناتوریوم (فر. لا)-سندریطسSideritis-سنفیتون Symphytum-سیسارونSiser-سیسبان-سیسنبرونSisymbrium-سیلن-طراغیون-طریخومانس-طوقریونTeucrium-طیفیTypha-غارانیونGeranium- غاغالس تحریف شده Galeopsis-غالیس تحریف شده غالیوس، غالیوبسیس Galeopsis- فاباس، فابس-فاط-فاطونیقی Bettonnica-فافیر، فافیراPapyrus- فِرفیرPullipesفرPourpier-فرفیریه Purpura-فَرفیونEuphorbium- فسطاط (تازی شده بیزانسیPhossatonاز لاFossatum)-فسیلیون-فُک-فکتوریاریجیا- فیقسFagus-قاراسیاCerasus-قاقالیا، ککالیه-قالیوبسیس-قباریس، قباریش Capparis- قرطمCarthamus-قرقو-قَرنCornus-قرنوسCornus-قِرُنیهَ تحریف شده غرانیونGeranium- قَساCassia-قسطورهCastoréum-قُطُنCoton-قلوتهColūtea-قلومن Columna,Columen-قنیدیCnidius-قورال-قوقالس تحریف شده قوقلارسCochléaria –قولنجانGalanga-قیصر kaisarاز آرامی به تازی رفته لاCaesarاز Coedereبریدن-کابوس (لاIncubusفرIncuse)-کاسیاQussia-کاسیهCassia-کاکتوس (لا. فر)-کالادیوم-کالتاCaltha-کامالا-کاملیا، کاملیه (لاCamelliaفرCamélia)-کبابهCubeba-کپان Campana؟ ترکی شده=قپان تازی شده=قبان-کَتَلبهَ (لا. فرCatalpa)-کزوارینهَCasuarina-کسینوس (لا. فرCosinus)-کَشوثCusuta-کشهCassia-ککالیه، ککالیا-کُلا-کِلس (قشتاله یی Castillanکهن (قدیم)CalzaلاCalx)-کلسیوم-کمونCuminum-کَنَب-کنسرسیوم (لا. فر)-گاردنیا-گلادیول-گنه گنه (لا Quin quineزبان پروQuina-quina-گوتاپرکا-لادن – Ladanum-لارقس، لارکLarix- لغیون (لاLegionفرLégion)-لندولفیهLandolphia-لنگر (یوAgkyraلاAncoraتازیشده=انجر)-لوبِلیا-لوزولهLuzula-لوسیماخیوسLysimachïa-لوف، لوفاLuffa-لیبانوطسLibanotis-لیره (ترکی شده ایتا، لاLibra)-لیمونLimonum-لینوزسطس، لینوزوزطیس، لینوسوطسLinzozthis- مارثونMaritimum-مازریونMezereum تازیشده=معزرون-ماطرشلبهMater sylvae-ماگنولیا، مانولیا- متردطاس (لاMithridatesمهرداد گرفته شده از نام مهردادششم پادشاه پنتوس-مثردیطوس (لاMithridatumاز پهلوی میترادات= مهرداد، مثرودیطوس)-مُرارMorrera-مرکوریMercurials-مرماخوز، مرماحوزMarum-مِسکِل (از لاتین متوسطMuscus)- مَغن(Magnes)- مَلوتوس(Mallotus)-ملونیا(Meloniaخربزه) - موکُر(Mucor)- میز (Mensam) - میل(Milia,Milliaهزارگام واحدمسافت)-مینیموم-مینیون (تازی شده Minium)-نپانتِس (فر. لاNepenthès)-نمره (تازی شده ایتالیاییNumeroازلا Numerus)-واپور (لاVapor’فرVapeur)-وافور (لاVaporفرVapeurدمه، دود)- وتوVeto(لا. فر Veto امتناع، مخالفت)-وستالیسVestalis-ویروس-هالینوطس(Melilotūs)-هرتیکهَ(Urtīcaگزنه)-یَرَبتون(Herbutum)-

سانسکریت

[ویرایش]

آرشین-اوج-بادنجان(vātinganah)-بنگ-بهار (زبان‌های سانسکریت (نیای کهن زبان هندی)، پارسی باستان و اوستایی، هر سه از شاخه زبان نیا آریایی برآمده‌اند. هر سه این زبان‌ها کمابیش در بازه زمانی نزدیک به هم، نگارش‌هایی در دوره باستان یافته، پس دور از اندیشه نیست که این واژه را به صرف یافت شدن در متن‌های سانسکریت، از ریشه هندی ندانیم، چه آنکه نمونه‌هایی نزدیک به آن در متن‌های اوستایی نیز هست) -پاتیل-پاتیله-پالکی-پرکاس، پرگاس-جندره-جُنگ-جنگل-جوژن-جوگی-چاپ-چادر، شادر، چتر-چارک-چال-چتر-چَتوک-چَل-چناچن-چندال-چندن-درونه-دولDul-دهره، داره (سنسDhārāاردو:دهار)-ذن(dhyana)-راجه، رایRaj-زلهJhillē-ژاله(JadaسردوخشکJhardak)-سمسار، سفسار، سپسار-سوس-سیخ-شاره (سنسČiraهندچیرهَ)-شال(satl)-شامپو(capayati)-شتا (ازسنس*ad)-شترنگ (شترنج سنس Čaturanga-شکر(sharkara)-شغال(srgalah)-شولک-صفر (سنسSunya)-طالیسفر (سنسTalisa Pattra)-طیطو، تیتو، طیطوی (سنسTītibba,Tittibha)-غداره، قداره، کداره (سنسKathārāاردوúKathāra)-فرخار (سغدی βrγ'rاز سنس Vihāra)-فرغر (سنسγari=γar)-فلفل(=پلپل سنسPippalī)-فلفلمونیه، فلفمونیه، فلفلمویه سنسPippalī-Mūlپلپلمویه سریانیFalmalmūr)-فَنجPanč-قرمز، قرمیز (سنسKrmih,Krimiکرم سرخKrmisحالت کُنایی)-قند، کند (سنسKhanda)-قیزه-کات، کتهه –کاچ (سنسKāčá)-کاش، کاچ-کافور (پهلویKāpūrسنسKappūra)-کاکنج، کاکنه، کاکونه (سنسKākamāči)- کبک (دراج سنسKapínjala)-کَپی(=کبی، گپی پارسی میانهKapīkسنس Kapi)-کتاره(=کتاله=غداره=قداره تازی شده=قتاله سنس Kathārā-کِرسان(=کشاورز هند کرسان، کسان سنس کرشمالKršiکشاورزی)-کرسنَه(Kršnaسیاه)-کروه (سنس Krosa)-کُلالKúlāla-کَلَپKalpa-کُملی (کمل بتشدید دوم «کمبل»، پتو، سنس Kambalà پتو)-کَنجَر (هند سنس Kunjara)-کُند (سنس پراکریت Kunthaشجاع بلوچیKuntaشجاع، خشن)-کُندُرKunduru-کود=کوت (اوستا، سنسGūθaپلیدی)-لاوه، لابه (پهلویRāpakسنسLapوزوزکردن پرگویی کردن، تملق، چاپلوسی)-لَک (لاکهه(؟) از سنس)- لَکهَن (تبدیل شده تصحیف شده سنسLanghanaروزهٔ هندیها)-لَندLinga-لَنگه، لنگهLinga-لوکشوَر(Lokēsvaráسرورگهان، بودا)- لیمو(=لیمون تازی شده هند نیبو سنس)-ماست (سنسMástu، سرشیرحامض، جغرات)-ماشMāš- مُژهNimiša –مُشکMuska-من (واحد وزنMāna)-مَها، مهی (از سنس؟)-مهاراجه، مهاراج، مهراجMahā-rāja (شاه بزرگ)-مهر (سنسMitraاوستایی. پارسی باستانMiθ(r)پهلویMiθr,mitr)-میترا(Mitrah)-ناچخNāšaka –نارنگNāranga-آشĄs(خوردن)-نواختن (سنس Ni+Vačسخن گفتن)-نیرواناNirvana-نیل، نیله(=نیله سنسNilaتازی شده نیلج)-نیلوفر (نیلوپل، نیلوپر، نیلوپرک، نیلفر، نیلپرپهلویNīlōpalاز سنسNīlotpala)- وال (پسوندی بچم نگهبان سنسPālaمانند کوتوال)-والانهVranā(زخم)-ورغ، برغVárga-هارHāra(مروارید، حلقه مروارید، گردنبند)-هَرد (تازی شده سنسHatidraچوب زرد)-هُرد (تازی شده سنسHatidra)-هَلاهِل(=هلهلHalāhala)-هلیله (تازی شده:هلیلج سنس Harītaki)-هنجارSančara(گردیدن، گشتن، راه)-هَوم (سنسSomaاوسناییHaomaپهلوی Hôm)-

هندی

[ویرایش]

استیر-انبله-انبه-بَرگَت (هندی. اُردو)-بسنت-بشکال-بَلادُر-بنجار-بنگ (ه. سانسکریت)-بیمه (ه. اُ)-پرکاس، پرگاس (ه. س)-پَست (هند باستان)-پرشکال، پشکال-پنکه-پانی-تار، تال-تُنُک (ه باس)-جار-جُغ، یوغ، جوغ (ه باس)-جن (ه باس)-چاپ (ه. س)-چِلِم (یا چِلِم است یا چَلَم یا…)-چلو، چلاو، چیلاو-چلیم، چِلم –چنپا، چمپا-چُهره (ه. اُ)-چیت، چهیت-چیره (ه. اُ)-خام-خاییدن-خَس-دام (سیب م۴قسکه)-دگل-رشتنrēs (هند باستان)-ریوRip555 ف ۵غ (ه باس)-زار، زاره (ه با)-زر، زالJárant(ه با)-ساج، ساگ، ساگون، ساکهو-ساری، ساره، شاره-سال-سترونStarī-ستی-سِل، سیل، شل-سوهان (هند. اردوسوهن دلپذیر؟)-شت-طاوس، طاووس (دراویدی هندی)-فرنادPrānádá-فرنان (هند باسPra+naç)-کتری (اردو. کتلی)-کجور-کِچری، کچهری (هند. اردو)-کُچَل (پامال، کوفته)-کَدَر (کیوره) گیاه کادی-کرباس، کرپاس-کُرپی، کوپری-کاکیرا، کاکیره-کُرک (کُرج، کرچ اردوکوک (بارای هندی)-کرور (هند Cororدر نزد هندوکان ده هزارهزار (میلیون)-کروه (هند کوس افغانی کروه)-کِریل، کلیر-کژور (هند کجوراز ریشه چینی)-کَسیلا (واحد مسافت)-کسیله (مKessīāهند کهیلا)-ککرِی-کلب (هند کلپ)-کلهری (هند گلهری)-کُملی (هند اردو «کملی» (پتوی کوچک)-کِناریKinnari-کَنبیلاKampilla-کوتکوتوال-کوریKūrī-کوری Kowrī-کوس (واحد مسافت برابر یکسوم پرسنگ، کروه)-کهیلا، کهیله-گاثیکوار (هند؟)-گاری-گازGhas-گُرازیدن، گُراز (هندباستانVraj)-گری (ه باس Grīvaپشت گردن)-گَریال، گهریال باهای مختفی ورای هندی- گلوله، غلوله (عدل، لنگهGlāv)-گَلهَری، کلهری-گونی (کیسه)-کهن-گیت (یکجور از سرود)-گیدGīd-لاک (هندمتوسطLakkha)-لاوه-لَکا، الکا، الکه (ناحیه، سرزمین، ولایت)-لُنگوته Langotha,langoth-لولاLawla-سپستان (گیاه)-لَهَرLahr(موج دریا)- ماشه (واحد مقیاس هند)-ماغ (هند باس Madgúپکجورپرنده آبی)-مانیپوری-ماهوت (پچم پیلبان بمناسبت آنکه روی پارچه یادشده وارونگی (عکس) پیل وپیلبان بود، یکجورپارچه پرزدار کلفت)- مُنج (کنف)(گیاه)-مَنَدل-مودار-موری (خراسان ماری هندموری)-موش (هند باسMūš)-ناسپال (پوست انار، نارپوست)-ناشتا (نفی، سلب+آشتا هند باAç(خوردن) آش)- ناغه نویس (هند-پارسی)-ناک (یکجورامرود)-نال (رود کوچک، جوی)- نُویدن (هند باس Navغریدن جانوارن)-وال، والا (یکجورحریرنازک)-وَن (جنگل پر درخت)-هاکلهَ-هَنتال-شامپو(champi-chamnpu(-

سریانی

[ویرایش]

تموز-ثافسیا-جلماثا-حرذون، حردون-خورخجیون-دولDaulā-دیرDayr-رغیداRaγīdā-زریرا-سریقون-سسطیعون-سمسمیقا-سندانSadānā-شلیخا-شنبهšabta-شیپور-طبطاب-طوبیTūbā-فاغوش-طیطان-غارārā‘-فاشرا، فاشرهَ، فاشری، فاشرین، باشراFāšira-فاشرشتین، فاشرستین، فاشریش-Fašerāštīn-فسفسه، فسفسة، فصفصهPespesta-فَلفیمور-قَس (شیخ)-قسیس (کشیش)-قفورا، کفرا، کافور، قفور، جفری-کانون (از اکدی)-کبیسه، کبیشتا-کتانKūtīnā-کتیرا، کتیرَ، کثیرا-کرگدن Karkedānā-کشوثKašūθā-کشیشQeššīšā-کنّاش-کیانKyānā-کیاناKayānā-گَوت (سرین)Gawt-گَودGawd-گونیا-لِبلاب-لوفابین=سپندان-مار یا مر:سرنامی که آغاز نامهای قدیسان آورند مانند:ماربطرس، ماریقوب-ماشرا-مامیثا، مَمیثا-مرجانMargan-مروارید (بسد)Ītāاز یونانی-مسحقونیا از یونانیMeĪšah-qonyā-مُقل=مقلا-مقلونیا-مقلیاثاMaqalīθā(حبوب، برشته)-مُلوخیا از یو-ملونیا از لاتین-میس (یکجور گیاه)-ناووس، ناوس، ناؤوسNausā=گور-نینیا-هلفیفا-هَملَخت (تازی شده)-هندِباAntībiyāازیونانی-هَوَرقلیا-یَلدا-یم (دریا)-طور (کوه)-کاسه-تابوت-جهود-شاقول-

آرامی

[ویرایش]

اقنوم-بوریا-پسته-پلیته، فتیله-پیلا، پیل-تواهه، تباهه-توت، تود، توذ-توث-جُهود-چلیپا، چلیپ-دَفDup –سوس، شوشا-عرطنیثاArtanitā-شخار، اشخار، شخیره-شربین-شفشهŠafš، Šauš?-شیپور-شیدا-صلیب، صلیبا (چلیپ)-طاوسTausā-ربنRabbi-زمانJemān-فتیله=پلیته-فولFūlāاز کُپتی (قُبطی)Fel,Feli-کاک=قاق-کرسنهَKaršna-کُرکُمKūrkemā-کرنب، کربا-کُزبَرهَKūsboreta –کشیشQašīša-کَمراKamrā-کُنّاش-کنشت، کنوشتا، کَنیس، کنیسه-گازُر-گَبر-گَزیَت-گَوت (سرین)-گود (ژرف)Gawd-لَبان (یکجور گیاه)Lebotta-لوفLūfā-لیر-مجوس، مجوشا-مرقشیشا (مار)-قشیشا درستش=مرقشیثا یا کیفامقشیثا (سنگ سخت)-مَزکِت، مزگت (مسجد)-مغوشا. گرفته شده از مغوش پارسی-ناسوت-ناقوس، ناقوشا-سماق-جلد-شاغول-خراج-

دیگر زبان‌ها

[ویرایش]

اسپانیایی

[ویرایش]

انیفس-بشته-بشلشکه-پلوطس؟ -پیکادور-تانگو-جانت قبطه-ریال (شاهی)-سقلاطونCiclaton-شرین-طربیله-طرطانیه-طرنشول، طرنشولی، طورناشولیTornysol,Tournesol-طماله-غرغنطیه-فلجَه-قلبجولهCalabazuela-قلمانتهCalamento-قلمبق، قلنبک، قلمباق، درزبان، مالزی Karambel-کرمبلCarambolia-قناریه-قنیلیهCenjillo-قُراول، قرول، قورال، اندلسیCoral-قسطورهCastoreo-ماطرشلبهMadreselva-یربه ثورا؟Yerva tora-النینو-

عبری

[ویرایش]

اریحا-جهنم-خاخام-دم (خون)-دنح، دنحااِرمی-شباطŠebāt-شماس، شماشا-شنبهŠabbat-طوبی Tova-غارOrēn-فِسح، فِصح-قارون-قمع، قمعانQamhآرد-کبورKebbūr-کرسنهKaršīna-کرفس، کلفس، کرسب، کرسفKarapas-کُرکُمKarkom(زعفران)-کروبیCherub-کنشت KenesthپهلویKanašyā-لاهوت-لَبانLebōna-مجله، مغیلا-مَن (هرتری لشک؟ که بردرخت و سنگ بسته (منعقد) شود)-مُهَیمِن-ناسوت-هَوَرقلیا-رخش (سریع الحرکت)-سوسن (شوشن)-آمین-ساعت

سومری

[ویرایش]

بوریا/Buryaa = پَشباف،... تپه/Tapa = کَل، کپه، پشته،... تپ/Tap = انباشت، انباشته،... تموز/Dumuzi = ماه گرم، تیرگاه، تیرماه،... چوپان/Shubaa = رمه‌بان، رمه‌گردان، گله‌بان،...(واژه‌های چوپان و شبان از ریشه سومری بوده که از راه زبان آرامی به پهلوی اندر شده، از فارسی به ترکی نیز رفته است) دیب/Dub = نویسنده، داتار،...(دفتر، دبیر، دبیرستان، دبستان، دیبان، دیوان،... از همین ریشه است. واژه ادب در عربی نیز ریشه در همین واژه سومری دارد) زیگورات/Ziquraat = پرستشگاه،... گبر/Gabr = زره، تن‌پوش، جوشن،... ملوان/Malah = دریانورد، دریابان، زوبان، کشتیبان، ناوبان،... (واژه مَلَه در لری و کردی به چَمای شنا از ریشه همین واژه سومری است) ننه/Naanaa = مادربزرگ، بزرگ‌مام،... هیکل/Heykal = پرستشگاه سترگ،... هور/Hur = کوه، گَر، کوهسار،...

اکدی

[ویرایش]

بریدBuridu,Peridu-تنورTinuru-دفتر ازریشه Tuppiنوشتن-دینDēnu-کانون (آتشدان)-کبریت، کبرتKupritu-کتانKitinu,Kitunnū-کرگدنKurkizann-کفرKupru(قیر)-کوره (پهلوی، مانیاییQwrgاکدیKūru)-لک لک، لقلقLaqalaqa-من (واحدوزن)Mana-نفت «نبطو» -

آلمانی

[ویرایش]

توتیا؟ -دیزل--شیلنگSchlange-غِرشGroshen-غروس، قروش-نازی=نشانه اختصاریNational Sozialist-وِرموتWermut-گلف-اتوبان Autobahn ایده - کراوات -

بابلی

[ویرایش]

بریدBuridu-تموز-شِباطŠabatu-شقلŠaqaluسنجیدن-قمع، قمعانQomū-کبابKababu سوخته-لبوLiptā,Laptā-لگنLignu,Liginnuآبدستان-نیسان (تازی شده سریانی وعبری از بابلیNisanu)-

ایتالیایی

[ویرایش]

قروش، غروشKorossū-کنسرتو-گمرک (ترکی شده)-گومروک (پرتغالیCumerxایتالیایی Commerci)-لقانطهLocarde-لوتوLotto-ورمیشلVermicello-پیتزا-ماکارونی-پاستا-کاریکاتور (کاریکاره=بزرگ نمایی اغراق)-بانک

آشوری

[ویرایش]

پوارُو-ساسSāsu-سوس-قمع، قمعانQomū-قُنابری (آسوری)-کروبی (پاسبان)-کُرَبَرَه Kusibirru-لَبوLiptā,Laptā-آشور-آسیا (آشو آسو=طلوع آفتاب مشرق)-عرب (ارب)-اروپا (مغرب)-

بربری

[ویرایش]

آمازیغ (انسان آزاد)-بربری اطریلال-ایسمامن-تاسمامت-تامشاوُرت-تاناغَت- ساسان (ازیتسسی، ساسی=گدایی)-کَریونَش، کرنوش، کرنینش=کرفس-مَغرود (یکجورگیاه)-

اماردی

[ویرایش]

آماردی/Amaardi = آماردی (نام خود آن تبار باستانی) مرد = این ریشه‌شناسی درست نیست؛ مرد در زبان فارسی برگرفته از «mart» در زبان پهلوی است.

چینی

[ویرایش]

چینی چاو-چای-شوشو-کاغذKu-chih,Kok-ci,Kok-dz (از طریق سغدی) لوفر-فنگ‌شویی-کرسی (ژاپنی، چینی)Koratsu-کنفسیوس-ووشو-

ژاپنی

[ویرایش]

اریگامی-تاناکورا-جودو-سامورایی-سونامی-شینتو-کیمونو-هاراکیری-هایکو-

فینیقیایی

[ویرایش]

آدونیس-آسیا (آشو آسو=طلوع آفتاب مشرق)-آشور_اروپا (مغرب)-عرب (ارب)-

حبشی

[ویرایش]

حواری-سُکرکه-سقرقع-قهوه-مِنبَر-نجاشی، نجیشی (حبشی=نیجوستی=شاه)-نفاق-

قبطی

[ویرایش]

قاقلی-Feli,fel-کا-کاکKake-کاکُل، کاکِلته، قاقله-واحه-

زبان بومی آمریکا

[ویرایش]

اسکیمو-تنباکو-توتم-چیتی-شکلات-کاکائو-کانادا-کایاک-کوکا-

مجاری

[ویرایش]

پاپریکا-

تونگایی

[ویرایش]

تابو-

ابوریجینی

[ویرایش]

بومرنگ-کانگورو-کوآلا-

تامیلی

[ویرایش]

کاری

تاگالوگ

[ویرایش]

یویو-

فنلاندی

[ویرایش]

سونا (حمام بخار)-

سلتی

[ویرایش]

ویسکی-

عیلامی

[ویرایش]

زیگورات (نیایشگاه)- هیزم

نبطی

[ویرایش]

ترقین-هاسیمونا؟ -

نروژی

[ویرایش]

اسکی، اسلالوم، فیورد

چکی

[ویرایش]

دلار(tolar)-

تاپوری

[ویرایش]

تاپور-تبر-

لولوبیایی

[ویرایش]

لار (کوه)-لولو-

اورارتویی

[ویرایش]

آرارات-لولو (دشمن بیگانه)-

هوریانی

[ویرایش]

لولوبی (برده کوهستانی)

مائوری

[ویرایش]

کیوی-

گرجی

[ویرایش]

ازناور

جستارهای وابسته

[ویرایش]

منابع

[ویرایش]